جویبار زلال عرفان از صدر اسلام جاری بوده است/ تصوف برآمده از اسلام پس از دو قرن در مقابل دین ایستاد
کد خبر: 3770478
تاریخ انتشار : ۱۸ آذر ۱۳۹۷ - ۰۹:۳۶
منوچهر صدوقی‌سها:

جویبار زلال عرفان از صدر اسلام جاری بوده است/ تصوف برآمده از اسلام پس از دو قرن در مقابل دین ایستاد

گروه اندیشه ــ پژوهشگر برجسته حوزه فلسفه و عرفان با بیان اینکه می‌توان تصوف را به توده‌های برف تشبیه کرد و عرفان را نیز جویبار زلالی دانست که از دل آن شکل گرفته است، تصریح کرد: تصوفی که در آغاز از اسلام پیدا شد و مساوی دین بود پس از یکی دو قرن تبدیل به چیزی شد که گاهی هم در مقابل دین درآمد و واقعیت داستان همین است.

صدوقی‌سها

منوجهر صدوقی‌سها (متولد ۱۳۲۷) از جمله پژوهشگران برجسته عرصه فلسفه و عرفان اسلامی است که دروس مربوط به فلسفه و عرفان را تا سطوح عالی در حوزه علمیه سپری کرده است. وی تاکنون به تألیف آثار مختلفی پرداخته که از جمله می‌توان «فواید در عرفان و فلسفه و تصوف و تاریخ آن»، «شرح جدید منظومه سبزواری» و «التفسیر المنتسب الی مولنا ابی عبدالله جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام» را نام برد.

صدوقی‌سها در بخش نخست از گفت‌وگوی ایکنا که با عنوان «عرفان؛ دریافت حقایق وجود، مبتنی بر شهود و مقید به دین/ انطباق تعریف با آیه ۸۳ مائده» منتشر شد، با پرداختن به اختلافات اشتقاقی واژه تصوف به تعریف «میرسید شریف» از عرفان پرداخت و بیان کرد که عرفان به جهت لغوی برخلاف تصوف دارای ریشه لغوی عربی است و تعریف منطقی آن نیز عبارت از دریافت حقایق وجود مبتنی بر شهود و مقید به دین است که عیناً این تعریف از آیه ۸۳ سوره مائده برمی‌آید. اکنون بخش دوم این مصاحبه تفصیلی، که حاوی مباحثی در زمینه خاستگاه عرفان و تصوف است، تقدیم می‌شود؛

ایکنا: نسبت تصوف با اهل سنت و شیعه چگونه است؟ آیا با ادیان و آیین‌های دیگر هم نسبتی دارد؟

ابتدا باید نسبت این تصوف را جداگانه با اسلام بحث کنیم و ببینیم این‌ها چه ربطی با اسلام دارند. همچنین به لحاظ تاریخی از خود اسلام است یا از بیرون آمده است؟ تا این‌ها روشن نشود نمی‌توان داخل در این شد که ریشه‌اش شیعی یا سنی است. فعلاً عرفان را کنار می‌گذاریم و به تصوف می‌پردازیم که اصطلاح رایجی است؛ نخستین بحث ارتباط تصوف با دین بماهو دین است نه اسلام که البته باید بدان پرداخت، زیرا در تمام ادیان تصوف وجود دارد و حتی در ادیان غیرابراهیمی نیز هست و مثلاً بودیسم شاکله‌اش همین معناست. تصوف در همه ادیان هست.

حتی یکی از مستشرقان حرفی زده که برخلاف بسیاری از حرف‌های مستشرقان و مستشرقانه واقعیت است؛ او گفته است که تصوف همزه وصل ادیان الهی است. همزه وصل همزه‌ای است که نوشته می‌شود، اما خوانده نمی‌شود؛ یعنی می‌گوید در تمام ادیان تصوف وجود دارد اما ممکن است دیده نشود؛ به لحاظ تاریخی و متنی نیز این حرف درست است. اگر به سراغ خود اسلام بیاییم دو تئوری در این باب وجود دارد؛ یکی بیشتر از آنِ مستشرقان و اتباع آن‌هاست که از نظر ما کلاً باطل است. البته با ادله نه به صرف ادعا. دیگری نیز نظری است که در مقابل آن است و بنده هر دو را بیان می‌کنم.

اتباع مستشرقان از ما هستند که البته منحصر به ایران هم نیست. در اکثر کشورهای اسلامی نوعی خودباختگی شدید وجود دارد که اگر یک مستشرق حرفی زد، العیاذ بالله، برخوردی که می‌شود مثل این است که قال الله است؛ آن‌ها هر چه باشد از فرهنگ ما بیگانه هستند.

به هر حال عمده مستشرقان و اتباع آن‌ها از فضلای ما حرفشان این است که تصوف از خارج به اسلام آمده است. در مقابل حرف ما این است که بر خلاف تصور مستشرقان تصوف اسلامی، و نه مطلق تصوف، برخاسته از خود اسلام است. ادله آن نیز در جای خود مطرح است. تا اینجا این دو مطلب را گفتیم که آن‌ها می‌گویند که هیچ ربطی به اسلام ندارد و از خارج فرهنگ اسلامی وارد شده است. در مقابل مدعی هستیم و اثبات هم می‌کنیم که خیر، این گونه نیست و در دامنه خود اسلام پیدا شده است.

نتیجه اینکه در خود متن اسلام اهل تحقیق منصف و بدون غرض اگر خود را تخلیه کنند، با حقیقت تصوف روبه‌رو می‌شوند و می‌بینند که تصوف در دامن اسلام و از خود مبانی اسلام پیدا شد، اما بعداً با فرهنگ‌های دیگر تعامل کرد و آمیخته شد که تاریخش بحث جداگانه‌ای است. تمام محققان منصف متفق به این معنا هستند که آغاز تصوف در اسلام مربوط به داستان زهد است.

جویبار زلال عرفان از صدر اسلام جاری بوده است/عرفان و تصوف دو مقوله جدا هستند/ائمه خود را عارف نامیده‌اند

زهد رسول خدا(ص)، ائمه معصومین(ع) و اتباع آنهاست. گفته می‌شود که در صدر اسلام زهد بر مسلمانان حاکم بود و بعد با فتوحاتی که رخ داد و دنیای آن روز را فتح کردند، این زهد که زهد اولیه اسلام بود فراموش شد. مگر گفته نمی‌شود که رسول خدا(ص) از گرسنگی بر شکمش سنگ می‌بست، در صدر اسلام یکی از شاکله‌های عمده مسلمانان زهد بود.

سخن از دنیای مذموم بسیار زیاد است؛ یکی دو قرن بیشتر نگذشت که بغداد، مرکز خلافت، دنیازده شد. هنوز بین برخی از اشخاص که با معارف قدیم آشنا هستند این مصطلح است که می‌گویند بغداد خراب است؛ یعنی وضع دنیایی بغداد خراب بود ولی چنان دنیازده شد که عبارة اخرای دنیا و دنیاپرستی شد.

عده‌ای از مسلمانان گفتند که این گونه نمی‌شود؛ تمام این خلافت و فتوحات منبعث از اسلام است و یکی از شاکله‌های اولیه اسلام زهد است ولی این اسلام رفت و اسلام دنیاپرستی، کاخ‌های بنی‌‌العباس ماند. گفتند که باید به زهد صدر اسلام برگردیم. عده‌ای از خواص مسلمانان به زهد تفریطی و افراطی رو کردند. تفریط و افراط همیشه با هم هستند؛ از این طرف نوع مسلمانان دنیاپرست شدند و از آن طرف نیز عده‌ای‌ می‌گفتند که همه این‌ها را باید دور ریخت، چراغ روشن نکنند، غذای شب نداشته باشند و غذا خوردن را دنیاپرستی بدانند. از لباس به پارچه‌های مندرس اکتفا کنند که از کوچه‌ها جمع ‌می‌کردند و قضیه به این منوال شد.

خاستگاه تصوف همین معنا است که عرض کردم؛ خواص مسلمانان که بیشتر هم در محدوده اهل سنت بود. اینکه گفتم تصوف در اسلام پیدا شد منظورم در اسلام سنی بود، زیرا غلبه با اهل تسنن بوده است. خواص اهل سنت گفتند که باید به همان زهد اولیه روی آوریم اما به افراط و تفریط افتادند و کار به جایی می‌رسد که این‌ها بدون زاد و راحله به بادیه می‌رفتند. راه می‌افتادند و می‌گفتند که متوکلاً علی الله به بادیه می‌رویم. خاستگاه تصوف اینجا و از خود اسلام است.

برای من شبهه‌ای نیست که تصوف اسلامی از اینجا، یعنی از خود اسلام، پیدا شده است نه اینکه از بیرون آمده باشد اما طبیعتاً فرهنگ‌ها با هم تعامل دارند؛ امروز در این کشور نشسته‌اید، دانشگاه‌، حوزه، کتاب‌ها و ... پر از هایدگر است؛ تکان می‌خورید مدام می‌گویند هایدگر. هایدگر چه ارتباطی به لحاظ جغرافیایی و ... به ما دارد؟ غرض اینکه فرهنگ‌ها با هم تعامل دارند و طبیعی است که واقعیتی به نام تصوف در حوزه اسلام از خود اسلام، که غلبه نیز با تسنن است، برآمده و پیدا شود اما بر همان سادگی باقی نماند.

تصوف با ایران، هند، چین و ... تعامل یافت و بعداً یک چیزی به نام تصوف اسلامی پیدا شد؛ مراد از تصوف اسلامی این نیست که تصوف مساوی اسلام باشد، چون بین دین و فرهنگ دینی فرق است. اشتباهی که خیلی از مسلمانان دارند این است که دین را با فرهنگ دینی اشتباه می‌کنند و این آثار بدی دارد؛ دین «ما جاء به النبی» است؛ آن چیزی است که پیامبر خدا(ص) آورده است که شامل تفسیر سنت خود رسول خدا(ص) و ائمه(ع) است اما بر مبنای این دین فرهنگی پیدا شد.

آن فرهنگ فرهنگ دینی است و خود دین نیست؛ یعنی ممکن است ملغمه‌ای از فرهنگ‌های مختلف و حتی لادینیات هم در آن باشد؛ در فرهنگ اسلامی مسائل لادینی نیز هست و این را با قاطعیت می‌گویم اما با خود دین ارتباطی ندارد. مبنا دین است و فرهنگ منبعث از دین است و نتیجه اینکه آمیخته با معارف و فرهنگ‌های مختلف است. تصوف نیز از این معنا بیرون نماند. آن تصوفی را که در آغاز پیدا شده بود می‌شد بگوییم که مساوی دین است اما یکی دو قرن بعد تبدیل به چیزی شد که گاهی هم در مقابل دین درآمد و واقعیت داستان همین است.

ایکنا: بحث عرفان چطور است؟ آیا فقط بحث تصوف مطرح شد؟ عرفان از کجا آمده و خاستگاه آن کجاست؟

وقتی بچه بودیم برف زیاد می‌آمد و کوچه‌ها از برف انباشته می‌شد. نزدیک عید که هوا مقداری لطیف می‌شد و خورشید درمی‌آمد، آفتاب به برف می‌خورد و لابه‌لای این توده‌های برف جوی‌های لطیفی جاری می‌شد. از دور نگاه می‌کردید برف بود ولی نزدیک‌تر که می‌رفتید می‌دیدید در داخل این برف جویبارهای لطیف و زیبایی جاری است. حکایت تصوف و عرفان درست همین است.

اگر نگاه کلان داشته باشید هرچه می‌بینید تصوف است، اما اگر داخل شوید می‌بینید که در آن توده‌های برف جویبارهای لطیف جاری است که اسم آن را عرفان گذاشته‌ایم؛ به بیان دیگر با نگاه کلان تصوف و با نگاه جزئی‌تر در دل این تصوف جویبار عرفان می‌بینید که از همان صدر اول جاری است. متأسفانه اینجا هم رفقای ما یا اشتباه می‌کنند یا دقت نمی‌کنند و خلاف این را می‌گویند؛ فکر می‌کنند که عرفان به لحاظ تاریخی پیدایشش متأخرتر از تصوف است؛ یعنی فکر می‌کنند که عرفان به لحاظ تاریخی بعد از تصوف پیدا شد اما یافته من این طور نیست.

یافته‌ام این گونه است که از همان صدر اول حکایت جوی و برف حاکم است. غلبه با تصوف است اما اگر دقیق شوید خواهید دید که جویبار لطیف و ظریف عرفان نیز از همان اول جاری است که ادله نیز دارد؛ یک دلیل را عرض می‌کنم، والله و بالله سر سوزنی قصد انتقاد و بدگویی نداریم و داریم بحث تاریخی می‌کنیم، اما شما که شیعه‌اید دلتان رضا می‌دهد که به ائمه(ع) اطلاق صوفی دهید؟ نمی‌شود، واقعاً این کار را نمی‌کنید، اما عارف چطور؟ خود حضرت امیر(ع) بر ائمه(ع) اطلاق عارف فرموده است. ایشان می‌فرماید «اَلْأَئِمَّةُ قُوَّامُ اَللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ عُرَفَاؤُهُ عَلَى عِبَادِهِ»، ائمه(ع) عرفای خدا بر خلق هستند، خود این کافی نیست که تصوف و عرفان دو دسته علی حده هستند؟ بحث بدگویی و ارزشی نداریم و می‌خواهیم بگوییم این تسبیح است و آن لیوان و هر دو مقولات جدایی هستند؛ صرفاً اختلاف فیزیکال است و هر یک واقعیت متفاوتی دارند.

بله، ارتباط هم دارند. آب در لیوان با لیوان مربوط است، لیوان نیز با آب مربوط است، اما آیا به این معناست که آب لیوان است و لیوان آب؟ ابداً، اگر هم در دل تصوف عرفان باشد یک مقوله علی‌حده است و ادله مختلفی نیز وجود دارد.

ایکنا: یک بحث نیز عرفان نظری و عملی و اصطلاح سلوک است؛ برخی می‌گویند که اگر انسان بخواهد در فضای عرفانی باشد و عارف شود باید خودش را به سمت ریاضت‌های شرعی ببرد.

بله؛ افرادی که به وحدت تصوف و عرفان قائل هستند یکی از حرف‌هایشان همین است، حتی از اعاظم و بزرگان نیز این را گفته‌اند که عرفان جنبه نظری تصوف و تصوف جنبه عملی عرفان است. به گمانم این حرف نیز درست نیست؛ برای اینکه سلوک صوفیانه هم با سلوک عرفانی قابل تشخیص است و چنین نیست که سلوک عرفانی عیناً سلوک صوفیانه بوده باشد و اصلاً این طور نیست. هر کدام برای خود نظری و عملی دارند؛ یعنی عرفان نظری و عرفان عملی و همچنین تصوف نظری و تصوف عملی.

جویبار زلال عرفان از صدر اسلام جاری بوده است/عرفان و تصوف دو مقوله جدا هستند/ائمه خود را عارف نامیده‌اند

هرچند این گفته که تصوف جنبه عملی عرفان است قائلان مهم و تراز اولی دارد اما به گمان بنده واقعیت این طور نیست و جدای از هم هستند. به ویژه اینکه طبیعتاً در این زمینه شاید «نظر» موضوعیت نداشته باشد؛ یعنی  شاید حقیقت این تصوف در محدوده خودش و عرفان در محدوده خودش جنبه عملی آنان باشد که طبیعتاً عمل، روش و سلوک متمایزی دارند.

گفت‌وگو از مرتضی اوحدی

انتهای پیام

captcha