به گزارش ایکنا؛ حجتالاسلام امیر آقاجانلو، دانشآموخته حوزه علمیه قم و دانشجوی دکتری فلسفه دین دانشگاه تهران در تسنیم نوشت:
فلسفه اسلامی، نظامی مستقل، متقن و دارای مبانی و روش مخصوص به خود است که در سیر تطورات تاریخی خود به دست محققین و مؤسسین آن، شکل گرفته و مانند هر اندیشهای دیگر در طول زمان تغییرات متعددی را از سر گذرانده است. فلسفه اگر چه در جهان اسلام حیات معقولی داشته اما در اغلب برهههای تاریخی حضور کمرنگی در حوزههای علمیه داشته است. در میان سرحدات اسلامی، فلسفه اسلامی به طور عمده در حوزه فرهنگی ایران فعال بوده است و مهمترین فلاسفه اسلام هم در همین منطقه ظهور کردهاند. حضور فلسفه حتی در ایران به معنای رواج و پویایی آن در حوزههای علمیه نیست، فلسفه در بیشتر مقاطع تاریخی در حوزههای علمیه به صورت کمرنگی حضور داشته و معمولاً از حوزه علمیه مرکزی جهان اسلام و تشیع بیرون بوده است. حوزههای حلّه، جبل عامل، بغداد و نجف تقریباً عاری از فلسفه بودهاند.
این کمرنگی فلسفه به این دلیل است که حوزههای علمیه معمولاً نسبت به فلسفه دیدگاه منفیای داشتهاند و معمولاً یا از ترویج آن جلوگیری کردهاند و یا به قدر ضرورت اجازه حیات به آن دادهاند. این رویکرد به طور عمده تا زمان میرداماد و ملاصدرا ادامه داشت اما پس از ایشان به شکل قابل توجهی تغییر کرد. میرداماد و ملاصدرا از معدود فلاسفهای بودند که تا آن روزگار، هم شأن دینی مهمی داشتند و هم شأن فلسفی قابل توجهی. این جریان پس از ملاصدرا در وسعت بیشتری جلوهگر شد. اما هرگز فلسفه مانند سایر علوم حوزوی، جایگاه جدی در حوزهها پیدا نکرد و در حاشیه و پستوها باقی ماند.
علامه طباطبایی و مکتب فلسفی قم
پس از دوره صفویه و ارائه نظام حکمت متعالیه توسط ملاصدرا این جریان فکری در اصفهان، شیراز، تهران، و قم دورههایی از رشد و بالندگی را طی کرد. نجف اگر چه مرکزی مقتدر برای حوزههای علمیه شیعه بود اما هرگز اجازه رشد و بالندگی را به فلسفه اسلامی نداد. در قم و حوزه علمیه آن، فلسفه را باید با نام علامه طباطبایی بشناسیم. او عالم و مفسر بزرگی بود که حوزه فلسفی جدیای در قم به راه انداخت که میتوان آن را مکتب فلسفی قم نامید. از محضر درس علامه طباطبایی شاگردان بسیاری تربیت شدند که امروزه پرچم دار فلسفه اسلامی هستند.
در این نوشتار به دنبال بررسی جریانهای موجود در مکتب فلسفی قم هستیم. به بیان بهتر قصد ما بررسی رویکردهای مختلف در مواجهه با فلسفه اسلامی است. این بررسی میتواند در قالبها و به روشهای مختلفی انجام شود و میتوان جریانهای زیاد و شعبههای کوچکتر بسیاری را نام برد اما در اینجا به دلیل مجال کم به بررسی جریانهای اصلی و مهمتر خواهیم پرداخت.
در مواجهه با فلسفه اسلامی، سه جریان اصلی در قم شکل گرفته و فعال است. ما این 3 جریان را اینگونه نامگذاری میکنیم: 1-جریان مخالفان فلسفه و جریان تفکیک- 2-جریان مدافعان التقاطی فلسفه و 3-جریان مدافعان حرکت طبیعی و اصیل فلسفه.
الف) مخالفان فلسفه و جریان موسوم به مکتب تفکیک
مخالفان فلسفه معمولاً در حوزههای علمیه دست بالا را داشتهاند حتی امروز هم، با همه پیشرفتها و شیوعی که فلسفه در حوزههای علمیه داشته اصلاً دور از ذهن نیست که روزی این جریان غالب شده و بساط فلسفه را از حوزه برچیند. مرجعیت شیعه که مرکز ثقل حوزههاست در اغلب موارد روی خوشی به فلسفه نداشته و معمولاً در قامت منتقد آن ظاهر شده است.
مخالفان فلسفه در حوزه، معمولاً به تفکیکی معروفند، تفکیکیها(که دارای جریانهای بسیاری درون خود هستند و حتی عدهای از آنها با این نام هم موافق نیستند) معتقدند که باید میان معارف بشری و معارف الهی که از سرچشمه وحی آمده تفکیک قائل شد و فلسفه را که یک علم بشری است جزء علوم الهی به شمار نیاورد. علاوه بر آن، احادیثی را در مذمت فلسفه پیش مینهند و از مجموعۀ این روایات و آن ادله چنین نتیجه میگیرند که میبایست فلسفه را کنار گذاشت و به تعالیم اهل بیت(ع) روی آورد. تفکیکیها اغلب با علم کلام موافقند و آن را به دلیل دفاع از دین داخل در علوم دینی میدانند.
اشکال اصلی مخالفان فلسفه این است که اگر ما فلسفه را به عنوان یک علم بشری کنار بگذاریم، میتوانیم از طریق روایات به علوم ناب اهل بیت (ع) دست پیدا کنیم . این رویکرد اگر چه به مذاق اهل دیانت خوش میآید اما بیشتر به آرزو شبیه است. اینکه ما میتوانیم از طریق روایات به علوم اهل بیت (ع) دست یابیم بسیار خام اندیشانه و سطحی است. ما وقتی با متنی از جمله متن مقدس مواجه میشویم چارهای از تفسیر آن نداریم. هر متنی از کانال فهم انسان عبور میکند. اگرچه لازم است که این کانال، روشمند و متخصصانه متن را بخواند. مگر نه اینکه مثلاْ در آیاتی نظیر "الرحمن علی العرش استوی" ما مجبوریم از ظاهر آیه دست بکشیم و به سمت تفسیر و تأویلی دیگر برویم؟ اگر پای تفسیر و تأویل باز باشد، در سایر موارد هم وجود خواهد داشت. همین که بگوییم ضابط فهم، عقلانیتِ متن است به واقع وضع قاعدهای برای فهم و تفسیر کردهایم.
فهم یک متن متاثر از پیشفرضهاست
فهم متن از پیشفرضها تاثیر میپذیرد و نمیتوان در خلأ متنی را فهم کرد مثلاً مهمترین و اولین گزاره یک دین را فرض میکنیم، «خدا وجود دارد» همین گزاره وقتی توسط یک فیلسوف خوانده شود به گونهای فهم میشود که متفاوت با فهمی است که یک متکلم دارد به طور مثال اگر این جمله را به یونانیان باستان بدهیم تلقی آنها از این گزاره این میشود که خدایان در آسمانها حضور دارند و گاهی برای اموری به زمین هم میآیند. نزد یک مسیحی این جمله به معنای حضور یکی از اقانیم ثلاثه است و از دیدگاه یک مسلمان به معنای الله درک میشود. اینها نشان میدهد که ما چارهای نداریم الّا اینکه پیش فرضهایمان در تفسیر تأثیر گذار خواهند بود. پر واضح است که قبول فهمهای مختلف به معنای قبول یا صدق همه فهمها نیست. باید با ضابطهای موجود مانند عقل به سراغ ارزیابی این فهمها رفت و فهم صحیح از سقیم را بازشناخت اما مساله این است که برای فهم متن مقدس نیاز به یک معیار بیرونی داریم که عقل است. حال سؤال این است که اگر ما این پیشفرضها را از طریق برهان فلسفی و در قالب نظامهای فلسفی ارائه کنیم، موفقیت بیشتری در کشف حقیقت داریم و یا اینکه پیشفرضها را رها کرده و بدون هرگونه نظام و استدلالی نظارهگر حضور آنها در تفسیر متن باشیم؟
نکته دیگر درباره روایاتی است که ظاهر آنها در مذمت فلسفه است. اشکال این استدلال در نفی فلسفه این است که اولاً معمولاً اهل حدیث سند این روایات را ضعیف میدانند. در ثانی ما روایات دیگری هم داریم که دعوت به تفکر و تأمل در هستی میکنند. آیا این دسته روایات مخصّص یا مقیّد روایات گذشته نیست؟ و ثالثاً اگر قرار باشد از طریق روایات، درباره فلسفه تصمیم بگیریم باید روایاتی را که به تقبیح و رد علم کلام پرداختهاند نیز عمل کنیم. مرحوم صدوق در کتاب توحید خود و در ابواب آخر این کتاب، روایاتی در مذمت علم کلام و متکلمین ذکر کردهاند. اگر بنا به تفسیر و تأویل اینگونه روایات باشد، پس اجازه تفسیر و تأویل روایات مذمت فلسفه هم موجود است و اگر بنا به عمل به ظواهر تمام این روایات باشد بساط مباحث اعتقادی به طور کامل جمع میشود.
ب) مدافعان التقاطی فلسفه اسلامی
شاید در ابتدا این عنوان اندکی نامأنوس باشد. اما به نظر میرسد اشاره به جریانی دارد که مطالعه آن بسیار ضروری است. این جریان که در عرصه فلسفه اسلامی نوظهور است جریانی است که مدافع فلسفه اسلامی است اما فلسفه اسلامی را از روش و مبانی اصلی خود خارج میکند. منظور از التقاط این است که عناصری بیگانه و ناهمگون و عمدتا از فلسفه غرب وارد فلسفه اسلامی شوند که با بر هم زدن یکپارچگی فلسفه اسلامی آن را دچار اعوجاجاتی میکنند.
فلسفههای غربی در بستری متفاوت و بر اساس مبانی خاص خود شکل گرفتهاند. به کارگیری سلیقهای و جزیی آن موجب بر هم خوردن ساخت آن فلسفه و فلسفه اسلامی است. اضافه کردن روش پدیدار شناسی به فلسفه اسلامی، نگاه سیستمی به فلسفه اسلامی، افزودن آموزههای جامعه شناسان به آن، تفسیری نسبی گرایانه، یا اگزیستانسیالیستی، از جمله مصادیق این جریان است.
به طور مثال برخی نظریه اعتباریات علامه طباطبایی را به گونهای خارج از چارچوب اندیشه اسلامی تفسیر کردهاند که گویا با افکار فیلسوفی قرن بیست و یکمی مواجهاند و یا عدهای دیگر معنای وجود در فلسفه اسلامی را با وجود در فلسفه اگزیستانسیالیسم یکی دانستهاند و معتقد شدهاند اگر مثلا فلسفه هیدگر وجودی است و فلسفه صدرا هم وجودی است پس میتوان این دو اندیشه را با یکدیگر تفسیر و تطبیق کرد. عدهای دیگر هم بر همین وزان «وجود انضمامی من» را به عنوان موضوع فلسفه اسلامی پیشنهاد کردهاند.
اجمالا، آنچه در اینجا میتوان گفت این است که هر فلسفهای مِن جمله فلسفه اسلامی دارای مبانی، اصول و روش مخصوص به خود است که توسط فیلسوف در یک دستگاه یکپارچه ارائه میشود. زیبایی و اتقان هر فلسفه به همین است که اجزاء مختلف آن با هم سازگاری دارند اما وقتی به صرف اشتراک لفظ یک معنا را از بستر فرهنگی و فکری خود جدا کرده و آن را به دستگاه دیگری حقنه کنیم چیزی جز انحراف و سردرگمی به بار نخواهد آمد. اینها وصلههای ناجوری است که اگرچه اغلب با نیت خیر اضافه میشوند اما سرانجامِ آنها نیکو نخواهد بود.
آموزههای هر فلسفهای، خاص خودش است
در اینجا باید به نکتهای توجه داشت. آنچه ما به عنوان رویکرد التقاطی نام بردیم دیدگاهی است که یک عنصر بیگانه را به طور مستقیم و اصطلاحا درجه اول وارد ساخت و بافت فلسفه اسلامی کند اما اگر کسی بخواهد نگاهی استعلایی به فلسفه اسلامی داشته باشد و از این منظر با روشهای مختلف مِن جمله پدیدار شناسی به بررسی فلسفه اسلامی بپردازد. قطعاً چنین رویکردی مورد نکوهش نیست و بر اهل آن نمیتوان خرده گرفت. اشکال در جایی است که این التقاطها به عنوان نگاه درجه اول وارد فلسفه اسلامی شدهاند و دقیقاً به همین خاطر است که باید گفت این رویکردها التقاطی هستند. آموزههای یک نظام فلسفی بیگانه نمیتواند در بدنه نظامی دیگر اضافه شود اما ممکن است کسی با به کار بستن روشی، یک نظام فلسفی را مورد مطالعه قرار دهد. شبیه آنکه مثلا یک محقق مردم شناس با استفاده از روشهای مدرن خود به مطالعه یک جامعه سنتی یا حتی بدوی میپردازد. این به معنای وارد کردن یک روش مدرن در آن جامعه سنتی نیست زیرا اینگونه مطالعات با فاصله گرفتن و استعلا از موضوع خود محقق میشوند.
ثمره رویکردهای التقاطی چیزی جز دامن زدن به بحران هویتی و فکری نیست. چرا که این رویکرد به جای اینکه روز به روز به یکپارچگی فکری و فرهنگی نزدیک شود، بر طبل جدایی ،گستگی و چندپارگی فرهنگی میزند و بِسان هر بار کج دیگر به مقصد نخواهد رسید. مدافعان ورود به مباحث جدید معمولا یک دلیل تاریخی ذکر میکنند. نگاه به تاریخ فلسفه اسلامی نشان میدهد که پرسشها و اشکالات متکلمین همواره موجب بالندگی فلسفه اسلامی شده و به دلیل اشکالات آنها به خصوص کسی مانند فخر رازی، فلاسفه مجبور به تفکر و پاسخگویی شدهاند و همین امر موجب شکوفایی بیشتر فلسفه اسلامی بوده است. امروز هم ورود مباحث جدید از فلسفه غرب میتواند باعث بالندگی و پویایی فلسفه اسلامی باشد.
پیش از اینکه درباره این استدلال نکات نقدی خود را بگوییم لازم است یادآوری شود که از آینده نمیتوان خبر داد. ممکن است حتی همین مباحث انحرافی هم موجب بروز نتایجی شود و یا با تخریب فلسفه اسلامی زمینه را برای ایجاد راه دیگری بگشاید، درباره این امور فقط میتوان عیار این مباحث را با نقادی روشن ساخت.
تشبیه ورود مباحث جدید فلسفه غرب با مباحث متکلمین قیاسی مع الفارق است. تشبیه شبهات متکلمین به مباحث فلسفه غرب، تشبیه کامل و موجهی نیست، چرا که مباحث متکلمین همواره درچارچوب روش و مبانی موجود مطرح شده از سوی پارادایمی متفاوت نبوده و منجر به ایجاد پارادایمی جدید نشده است. اگر علم کلام را از منظر متکلمین نگاه کنیم و به ادعای آنها توجه داشته باشیم که این علم، عقلی و برهانی است خواهیم یافت که اختلاف علم کلام و فلسفه بر سر مبانی و روش نیست بلکه بر سر مسائل است. نگاهی به برخوردهای کلام و فلسفه در طول تاریخ به ما نشان میدهد که اشکالات متکلمین عمدتاً در کثرت و دقت مسائل فلسفه تأثیرگذار بوده و هرگز زلزلهای اساسی در بنیان مکاتب فلسفی ایجاد نکرده است.از سوی دیگر فلاسفه اسلامی، اشرافی کامل و تمام عیار بر علم کلام داشتهاند و بر خلاف فلسفه غرب نسبت به منظومههای کلامی بیاطلاع نبودهاند.
بنابراین اولا مسائل جدیدی که از جانب فلسفه غرب وارد فلسفه اسلامی میشود از پارادایمی کاملا متفاوت است و عمدتا فلسفه اسلامی را در کلیت خود دچار چالش میکند. در ثانی به طور عمده مسائلی که از فلسفه غرب وارد فلسفه اسلامی میشوند به دلیل اشتراک لفظ دچار سوء فهمهای جدی هستند.
ج) مدافعان سنتی
سومین جریان در فلسفه اسلامی که اصیلترین جریان فکری در حوزههای علمیه است مدافعان فلسفه هستندکه به شکل سنتی و در چارچوب اندیشه فلسفی به نوآوری و اندیشه در این فلسفه میپردازند. این جریان به طور خاص سه مدرسه فلسفی در قم را داراست که توسط حضرت آیت الله حسن زادهآملی، حضرت آیت الله جوادی آملی و حضرت آیت الله مصباح یزدی نمایندگی میشود. این سه رویکرد هر یک ویژگیهای مخصوص به خود دارند. آیت الله حسنزاده بر تتبّع بسیار، حفظ میراث گذشتگان، حفظ تمایز میان اندیشههای فلسفی و عرفانی، اهمیت بر جامعیت علمی، عبور از فلسفه به سمت عرفان و ... تأکید دارند. در سوی دیگر آیت الله جوادی به تقریر و تبیین اندیشههای فلسفی و استمرار مبانی فلسفی در دینشناسی اهمیت میدهند. سومین مدرسه متعلق به آیت الله مصباح یزدی است. ویژگی مدرسه فلسفی ایشان، عقلانی بودن، وضوح، دقت و تعمق فلسفی فوقالعاده و جدایی از عرفان نظری است. معرفتشناسی در اندیشه آیت الله مصباح بسیار جدی است و به تبع آن علم حضوری رکن اصلی در نگرش فلسفی معرفت شناختی ایشان است.
این سه نحله فلسفی موفقیتهای قابل توجهی داشته اما از میان آنها آیت الله مصباح یزدی به دلیل راهاندازی مؤسسه امام خمینی(ره) سهم بیشتری را در ترویج و تعمیق اندیشههای فلسفه اسلامی داشتهاند و به دلیل وجود آن مؤسسه امروزه بخش مهمی از اصیلترین پژوهشهای فلسفه اسلامی توسط فارق التحصیلان و اساتید آن مؤسسه انجام میشود. فارغ از تمایزاتی که میان این سه وجود دارد. میتوان گفت جریان مدافعان سنتی فلسفه اسلامی دارای ویژگی واحدی است که همان تحفظ بر مبانی و روش فلسفه اسلامی است. البته لازم است دوباره متذکر شویم که مقصود از روش سنتی، در جا زدن و تقلید از گذشتگان نیست بلکه مقصود، حفظ ضوابط و چارچوبهای فلسفی در مباحث فلسفی و جلوگیری از التقاطهای نابجاست.
اگر قرار باشد روزی از دل فلسفه اسلامی تحولی برای جامعه اسلامی ایجاد شود، این تحول فقط میتواند از دل جریان اخیر ایجاد شود. گذشته از برتری منطقی این جریان باید توجه داشته باشیم که نمونههای دیگر در جهان هم همینطور بودهاند. فلسفه غرب و فیلسوفان آن در سیر تطوّر و مراحل تحقیق خود اکثراً طبق ضوابط فلسفی و براساس نوآوریهای فیلسوفان قبلی به اندیشه پرداختهاند.
نظام فلسفی هگل، بدون وجود کانت معنای واقعی نمییابد و نظام کانتی هم بدون هیوم توجیه مناسبی پیدا نمیکند. این فلسفهها به طور کاملاً طبیعی ناظر به یکدیگر سخن گفتهاند و هرگز از مدار بحث و روش فلسفی خارج نشدهاند، در میان آنها هیچ فیلسوفی را نمیبینیم که به دنبال پایه ریزی تمدن مسیحی یا غربی باشد، کسی به دنبال غربی کردن علم یا فلسفه نیست بلکه علم و فلسفه مسیر طبیعی خود را طی میکند. این روش اگرچه به طور مستقیم به تمدن سازی و علم سازی نمیپردازد اما در عمل بیشترین تاثیر را بر تمدن سازی و علم سازی میگذارد.
آسیب های جریان سنتی فلسفه اسلامی
جریان سنتی فلسفه اسلامی بالندهترین و اصیل ترین جریان فلسفی حوزههای علمیه است که در کلیت خود گامهای مهمی در ارتقای مباحث فلسفی برداشتهاند اما با این وجود این جریان هم دچار آسیبهایی است که برطرف شدن آنها مسیر رشد این فلسفه را بارورتر میکند.
1- حفظ اصالت و سنت: فلسفه اسلامی و یا هر نظام فکری دیگر باید رشد و یا افولی طبیعی و براساس اقتضائات واقعی خود داشته باشد. سوالات اساسی باید از دل جامعه مخاطب آن و فلسفه بیرون آمده و پاسخها هم به همین شکل در همان بستر برویند. هرچه فلسفه اسلامی بتواند اصالت خود را بیشتر حفظ کرده و کمتر آغشته به التقاط شود، موفقتر خواهد بود.
در شرایط حاضر، فلسفه اسلامی با یک رقیب قدرتمند به عنوان فلسفه غرب روبروست. فلسفهای که تجارب تاریخی بسیاری از سرگذرانده و ضمن ارائه ظرفیتهای بسیار، به بسیاری از پرسشها، پاسخهای مقتضی خود را ارائه کرده است.
این اتفاق باعث شده که سؤالات و جوابهای بسیاری پیشروی فلسفه اسلامی قرار گیرد. بدون اینکه این پرسشها یا پاسخها به طور طبیعی در بستر فلسفه اسلامی رخ داده باشند. بنابراین باید دانست که ورود در یک مساله به فراخور اقتضائات واقعی است و یا غیر واقعی برای مثال مباحث گسترده معرفت شناسی که در سده اخیر وارد فلسفه اسلامی شده، عمدتاً ناشی از پرسشها و مباحثی است که در فلسفه غرب موجود بوده، این مباحث بدون اینکه به طور دقیق بررسی شوند که آیا اصل وجودشان در دل فلسفه اسلامی موجه است یا خیر، وارد این فلسفه شده است.
با این حساب لازم است که فلسفه اسلامی تا حد ممکن تحقیقات خود را به نحو اصیل دنبال کند و در صورتی که ناگزیر از عناصر جدید به آن بود، وجاهت ورود عناصر جدید هم مورد بررسی قرار گیرد برای مثال وقتی معرفت شناسی وارد فلسفه اسلامی شد، فیلسوفان مسلمان به بحث و بررسی در مسائل آن پرداختند اما این نکته مغفول ماند که آیا اصل بحث از معرفت شناسی در فلسفه اسلامی موجه است یا خیر؟(1)
2-پرهیز از عرفانزدگی: دومین نکته درباره جریان فلسفه اسلامی این است که متعاطیان آن باید توجه داشته باشند که فلسفه، فلسفه است، نه عرفان است و نه مقدمه عرفان. هر فلسفهای به خصوص حکمت متعالیه، نظامی که خود ارائه کرده را کاملترین نظام اندیشگی میداند و هرگز راضی به این نیست که تفکر او مقدمهای برای تفکر دیگر، من جمله عرفان باشد.
این به راحتی از تصریحات صدرالمتألهین قابل دستیابی است.
علاوه بر آن، فلسفه اسلامی عرفان هم نیست، ادله زیادی برای این مدعا میتوان ارائه داد اما به طور خلاصه تأکیدات صدرا بر برهان و تأثیری که بر عرفان گذاشت نشان دهنده آن است که فلسفه اسلامی، عرفان نیست. نشانه بارز آن این است که پس از ملاصدرا قریب به اتفاق متعاطیان عرفان، تفسیری صداریی از عرفان ارائه میدهند و بیان او را بالاتر از بیان عرفا میدانند. این نشان میدهد که پس از صدرا دیگر عرفان حیات مستقل نداشته و به مصادره فلسفه درآمده است. فلسفه صدرا نه تنها عرفان نیست بلکه ختم عرفان است. عرفان هم پس از صدرا، صدرایی شد یعنی دیگر عرفان نیست بلکه فلسفه است.
اگر فلسفه دچارعرفانزدگی نباشد راه برای تحقیق و ابراز نظر باز میماند، تقدس و راز آلودگی عرفان همواره موهِم این بوده که آخرین سخن در آنجاست و عرفا ختم سخن را گفتهاند اما اگر بدانیم که آنچه پیش روی ماست، نظامی فلسفی مانند سایر نظامهاست نتیجهاش این است که هنوز باب نقد و توسعه فلسفی باز است. مضافاً اینکه ویژگی فلسفه بینالاذهانیت آن است که ابزارهایی به دست میدهد تا فلسفه قابل دیالوگ و ارزیابی باشد برخلاف عرفان که اغلب اینگونه نیست.
3- پرهیز از کلام زدگی: از دیگر آسیبهای فلسفه این است که به کلام تقلیل یابد. امروزه در حوزههای علمیه بعضی از اساتید هستند که تصریح دارند، ما فلسفه را برای دفاع از مدعیات دینی میخوانیم و یا گروهی هستند که وقتی به تفسیر و تقریر فلسفه میپردازند عمدتاً به سمت نظریات کلامی گرایش پیدا میکنند و به اصطلاح تیزیها و برندگیهای فلسفه را سانسور میکنند. شاید به همین دلیل است که امروزه مخالفت با فلسفه در حوزهها اندکی کاهش یافته زیرا بعضی از متعاطیان فلسفه، تفسیری کلامی از آن ارائه میدهند. فلسفه اگر به کلام تقلیل یابد، ثمره آن فقط دفاع و تبیین دین است و دیگر نمیتواند در عرصههای دیگر تأثیر جدی داشته باشد. فلسفه به طور طبیعی بر علم، اخلاق، سیاست و اجتماع تأثیر مستقیم دارد. اما اگر دغدغه فلسفه فقط کلام باشد در اینصورت از سایر وظایف خود باز خواهد ماند.
4-پرهیز از شتابزدگی: یکی از اشکالاتی که فلاسفه معمولاً با آن مواجه هستند این است که فلسفه یک فعالیت صرفاً انتزاعی است و تأثیری بر زندگی ملموس مردم و جامعه آنها ندارد. این اشکال (که گاهی از جانب برخی اهل فلسفه هم مورد پذیرش قرار میگیرد.) موجب میشود که اهل فلسفه به طور دستپاچه و شتابزده به دنبال دلالتهای عینی و عملی فلسفه بروند. این شتابزدگی موجب از بین رفتن اتقان فلسفی و تفکر اصیل فلسفی است. اهالی فلسفه باید توجه داشته باشند که اگر یک نظام فلسفی، الزامات و دلالتهای عملی داشته باشد این دلالتها به طور طبیعی در مراحل بسط تاریخی یک اندیشه، آشکار خواهند شد و برای ظهور آن دلالتها لازم نیست اهل فلسفه دست از فعالیت فلسفی بشویند و به کار دیگر بپردازند.
انتهای پیام