بازخوانی خوانش شریعتی در باب جهت‌گیری طبقاتی
کد خبر: 3881725
تاریخ انتشار : ۰۷ اسفند ۱۳۹۸ - ۱۹:۴۹

بازخوانی خوانش شریعتی در باب جهت‌گیری طبقاتی

سیدجواد میری، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به بازخوانی خوانش شریعتی در باب جهت‌گیری طبقاتی پرداخت.

به گزارش ایکنا؛ نشست «بازخوانی خوانش شریعتی از جهت‌گیری طبقاتی»، امروز، 7 اسفند با حضور جمعی از اندیشمندان در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.

سیدجواد میری، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در این نشست با موضوع «نگاهی دوباره به خوانش شریعتی در باب جهت‌گیری طبقاتی» به ایراد سخن پرداخت که در ادامه مشروح آن از نظر می‌گذرد؛

ملازمه اقتصاد نادرست و فرهنگ نادرست از نظر شریعتی

اولین نکته‌ای که شریعتی به آن اشاره می‌کند، این است که تصمیم خود ما، سرنوشت و نظام اجتماعی ما را می‌سازد. این سخن شریعتی را چطور باید فهم کرد؟ شریعتی در کتاب جهت‌گیری طبقاتی می‌گوید که جامعه‌هایی که اقتصاد نادرست دارند، فرهنگ نادرست نیز دارند. ارزش‌های اخلاقی هم در آنها رو به ضعف می‌رود. شریعتی به یک مطالعه در دانشگاه ملی اشاره و می‌گوید یک نفر در دانشگاه ملی، پنج و شش تِز راجع به بزهکاری کودکان به من داد. به نسبتی که از جنوب شهر به بالا می‌آییم، آدم حسابی کمتر می‌شود، اما به دلیل امکانات اقتصادی بچه پولداری که پدرش دزد است، بهترین معلم و مدرسه و پرورش را دارد و بچه بدبخت کارگر که تازه از دِه آمده و خودش متدین و مادرش نیز پاک است، احتمال اینکه دزد شود، زیاد است.

شریعتی می‌گوید، برای فهم مسائل اجتماعی در نسبت با ساختار اقتصادی، نمی‌توانیم با ارجاع به مفهوم امر فطری، معضلات را تحلیل کنیم، بلکه باید از سازه‌های مفهومی دیگری استفاده کنیم و او از مفهوم سرنوشت اقتصادی بهره می‌گیرد

شریعتی می‌گوید، برای فهم مسائل اجتماعی در نسبت با ساختار اقتصادی، نمی‌توانیم با ارجاع به مفهوم امر فطری، معضلات را تحلیل کنیم، بلکه باید از سازه‌های مفهومی دیگری استفاده کنیم و او از مفهوم سرنوشت اقتصادی بهره می‌گیرد. او به دنبال برساختن صورت‌بندی مفهومی است که در نسبت با سنت اسلامی قوام می‌یابد. او می‌گوید جهت‌گیری اقتصادی در اسلام بر اساس موازنه فرد و جامعه قابل درک است و اگر دیالکتیک فرد و جامعه را نادیده بگیریم، بسیاری از اصول اسلامی را بر ضد خود تفسیر خواهیم کرد. به سخن دیگر، در جایی که مسئله فقر اقتصادی به معنای یک اصل در جامعه فقیر و دارای اقتصادی عقب‌مانده مطرح است، در خوانش شریعتی، اسلام به اصالت اقتصاد و به پیشرفت و برخورداری بیشتر اقتصادی تأکید دارد و در اینجا، قضیه مسئله اجتماعی است. اما در جای دیگر به میزانی که فرد از زندگی اشرافی اعراض می‌کند بر او تکیه می‌کند، یعنی اول باید مشخص کند که تو در ساحت فردی بحث می‌کنی یا در ساحت جامعه؟

حال سوال این است که چرا این تمایز بین ساحت فردی و اجتماعی در درک امر اقتصادی از جایگاه بنیادینی در خوانش او وجود دارد؟ او می‌گوید اگر این دو ساحت را از هم تمیز ندهیم، مسائل یک جامعه ساده‌زیست که برخورداری کمتر دارد و از نظر تکنولوژی عقب‌مانده و رفاه ندارد، ارزش اسلامی بدهی، این در اسلام، فلسفه فقر، ذلت و عقب ماندگی است و در اینجا اسلام روی هر چه بیشتر برخودار شدن و مغانم کثیره به دست آوردن و معاش را به معنای زیربنای معاد گرفتن تکیه دارد. در اینجا ثروت و پول خیر است و آن جامعه‌ای که ثروتش بیشتر است، خیرش بیشتر است. اما وقتی که صحبت در ساحت فردی است و تمام تلاش تو در این جامعه این است که هرچه بیشتر برخوردار شوی و از مُدها استفاده کنی و هرچه بیشتر جمع کنی، این گرایش یک گرایش ضداسلامی است.

دیالکتیک عوضی؛ جابجایی فرد و جامعه

در اینجا نکته مهمی وجود دارد و آن نوع خوانش وی از اسلام است که آن را ذیل رویکرد اسلامیزم سوسیالیسمی طبقه‌بندی می‌کند که در این خوانش سوسیالیستی، با گرایش سنت سوسیال دموکراتیک در اسکاندیناوی قرابت جدی دارد. او در باب اقتصاد به دو خوانش کلان در سنت اسلامی اشاره می‌کند و یکی را با مفهوم خوانش ملا و یکی را با عنوان خوانش اسلامی معرفی می‌کند. خوانش ملا ارجاع به دیالکتیک عوضی دارد که جای فرد و جامعه را معکوس می‌کند و مسائل اقتصادی را بر پایه دیالکتیک عوضی طبقه‌بندی می‌کند. او برای تبیین خوانش ملا در این کتاب می‌گوید، ملا می‌خواهد روایاتی را که در مورد معاش و مغانم کثیره و خیر و ... است، برای توجیه سرمایه‌داری فردی توجیه کند و به خورد تو بدهد و مقداری پول از تو بگیرد و برای این تفسیر از اسلام، روایت و سنت و حدیث داریم.

وقتی بینش کلی نسبت به جهان‌بینی اسلامی نداشته باشی و نتوانی بین ساحات فرد و اجتماعی در نسبت با قواعد دینی تمایز قائل شوی، آنگاه دائما موجودی‌ات گسترش پیدا می‌کند و وجودت کوچک می‌شود

اما شریعتی می‌گوید، خوانش دیگری از اسلام داریم که مراتب فرد و جامعه را در نسبت با نظام اقتصادی از هم متمایز می‌کند. در کتاب آورده است که زمانی نظام اقتصادی به عنوان یک نظام یا گرایش در جامعه مطرح است و زمانی به صورت نظامی در فرد است و اسلام در این بعد، دو جهت‌گیری متناقض دارد. وقتی در کلیت نگاه کنیم، اگر آن بینش اقتصادی که در فرد است در جامعه بگذاریم، جامعه فقیر و بدبختی داریم و اگر آن گرایش مادی که در مورد جامعه داریم، برداریم و روی فرد پیاده کنیم، سرمایه‌داری فردی را توجیه می‌کنیم و این هر دو اسلام است و برای هر دو، روایت و حدیث و سنت داریم.

شریعتی از دیالکتیک وجود و موجودی در نسبت با نظام اقتصادی صحبت می‌کند و می‌گوید وقتی بینش کلی نسبت به جهان‌بینی اسلامی نداشته باشی و نتوانی بین ساحات فرد و اجتماعی در نسبت با قواعد دینی تمایز قائل شوی، آنگاه دچار منطق ملا می‌شوی و دائما موجودی‌ات گسترش پیدا می‌کند و وجودت کوچک می‌شود.

مصیبت بزرگی که مردم را استحمار می‌کند

او به صورت مبسوط منطق ملا را تبیین نمی‌کند، اما در این کتاب از مفهومی به نام آخوندیسم صحبت به میان می‌آرود، اما آیا منطق ملا منجر به مفهومی با صورت‌بندی آخوندیسم می‌گردد و آیا دلالت‌های متنی، ما را به این استنباط رهنمون می‌کند؟ شریعتی از مصیبت بزرگی سخن می‌گوید که هم مردم و هم روشنفکران جامعه ایرانی را در فهم اسلام دچار استحمار کرده و آن مصیبت بزرگ زاییده ایدئولوژی است که از سوی آخوند در نسبت با دین برساخته شده و شریعتی از این مکتب که آگاهی کاذب ایجاد می‌کند، با مفهوم آخوندیسم یاد می‌کند.

البته شاید این مفهوم بخشی از کلان‌رویکرد شریعتی به مقوله روحانیت در ادیان تاریخی است که با عناوینی مانند کعب‌الاحبار و طبقه روحانیت مورد نقد قرار گرفته است، اما آخوندیسم در تعریف شریعتی چیست؟ در دفتر اول کتاب جهت‌گیری طبقاتی اسلام، او از این واژه استفاده می‌کند و می‌گوید آن عده که به این بهشت و این معادی که آخوندیسم درست کرده که هیچ تعهدی در انسان ایجاد نمی‌کند، مومن‌اند، از راهش منحرف شده‌اند؛ یعنی تأثیر فلسفه معاد را به نفع قدرت‌ها از بین برده‌اند. آن روشنفکری که منکر عاد است، کسی است که معاد را به معنایی که این مومن تلقی می‌کند، تلقی کرده و منکر آن شده است. او نیز دچار بیماری عوام‌زدگی شده است و درست همانطور که احمق‌ها را احمق کرده‌اند، این آقایان روشنفکر را نیز چنین کرده‌اند، لذا معتقد یا منکر شدن به یک چیز فرقی نمی‌کند و طرز فهمیدن و تلقی کردن است که روشنفکر را از تاریک‌فکر جدا می‌کند.

خوانش مذموم از اسلام

با نگاه به این ارجاع نمی‌توان مفهوم آخوندیسم را صورت‌بندی کنیم و چارچوب مفهومی این واژه نزد او را به تدقیق دریابیم. اما اشاراتی هست که می‌تواند ما را به طرز تلقی شریعتی از این مفهوم که نزد او نوعی خوانش مذموم از اسلام است، مشخص کند و یکی از آن اشارات نسبت تفسیر آخوندیستی با انسان و تعهد در وجود آدمی است. زیرا نزد شریعتی یک خوانش اصیل از اسلام وجود دارد که مرز بین روشنفکری و تاریک‌فکری را از هم متمایز می‌کند و اصالت این طرز تلقی که اصیل است مبتنی بر یک چارچوبی است که ربط وثیقی به تعهد در انسان دارد که در نسبت با دین باید ایجاد شود و الا در خوانش او مترادف با آخوندیسم است. البته به نظر، شریعتی چهار فرم از خوانش در نسبت با دین را صورت‌بندی می‌کند؛ خوانش عوامانه از دین، خوانش روشنفکرانه استحمارگونه از دین، خوانش آخوندیستی از دین و چهار خوانش اصیل از دین. اما سوال این است که معیار صالت خوانش اصیل از دین در مقایسه با سه خوانش دیگر چیست؟ از منظر متدولوژیک، او به نکته‌ای موجز اشاره می‌کند که قابل تأمل است و آن اینکه تحقیقات نباید بر اساس مفاهیم باشد، بلکه باید بر اساس جهت باشد.

از نظر شریعتی، زهد که در زندگی فردی یک کار مترقی است، در جامعه، فلسفه فقر و ذلت است و سرمایه‌داری و پیشرفت اقتصادی و مادی مطابق با خوانش اصیل از اسلام است.

او این رویکرد روشی را در نسبت با مطالعات ادیان مد نظر خویش قرار می‌دهد و می‌گوید در فهم اصیل از اسلام، باید این نکته را مطمح نظر قرار داد و معیاری بین‌الاذهانی برساخت، اما آن معیار که مرز خوانش‌های چهارگانه پیشین از دین را از هم متمایز می‌کند و یکی را مترادف با خوانش اصیل از دین مطرح می‌کند، چیست؟ او می‌گوید احکام اسلامی مبتنی بر یک جهان‌بینی است که در آن نسبت فرد با جامعه به صورت منقحی صورت‌بندی شده است، اما در خوانش آخوندیستی، این نسبت جا به‌جا شده است که هم عوام را عوام‌زده کرده و هم اندیمشند را دچار خبط کرده است و این خوانش برآمده از آخوندیسم را مترادف با دین اصیل می‌پندارند.

از دیدگاه شریعتی، خوانش اصیل از اسلام این است که اول باید روشن کرد که از اسلام به عنوان فرد بحث می‌کنید یا جامعه. همان گرایشی که در روند اجتماعی مترقی است، در روند روانشناسی فردی منفی است. به دیگر سخن این است که زهد که در زندگی فردی یک کار مترقی است، در جامعه، فلسفه فقر و ذلت است و سرمایه‌داری و پیشرفت اقتصادی و مادی مطابق با خوانش اصیل از اسلام است.

تثبیت ایدئولوژی اسلام تحت تأثیر مکاتب قرون گذشته

در نظر گرفتن نسبت فرد و جامعه در خوانش دین، هم در درون انسان تعهد ایجاد می‌کند و هم در انسان نسبت به جامعه تعهد ایجاد می‌کند، اما خوانش دین در چارچوب آخوندیسم، فاقد این رویکرد است. چون در آن خوانش، کلیت نظام معنایی دین، نادیده انگاشته می‌شود و آن بینش اقتصادی که در مورد فرد است، بر جامعه تحمیل می‌شود که نتیجه آن، جامعه فقیر و بدبخت و منحط است و گرایش مادی که اسلام در مورد جامعه دارد، بدون در نظر گرفتن کلیت جهان‌بینی اسلام در مورد فرد و جامعه، روی فرد پیاده شده است و سرمایه‌داری و زراندوزی فردی را توجیه کرده و این اسلام آخوندیسم است که برای آن هم روایت و هم حدیث و سنت وجود دارد.

شریعتی می‌گوید فقه اسلامی تحت تاثیر نظام طبقاتی و شکل تولید و توزیع اقتصادی قدیم شکل گرفته و توسعه یافته است و سپس در نظر فقهای ما، چون فقه اسلامی است، در همان قالب‌های قدیم به نام خلود منجمد گشته و تثبیت شده است

اما سوالی که در ذهن است اینکه این خوانش، برساخت مدرن از دین یا صورت تاریخی دین است که جامعه مسلمانان را دچار این وضع منحط کرد است. شریعتی به صورت مستقیم به این سوال پاسخ نمی‌دهد، اما در فصل ایدئولوژی و نظام، به خوانش فقهی از اسلام اشاره می‌کند که شاید بتوان آن را در نسبت با مفهوم آخوندیسم مورد امعان نظر قرار داد. او می‌گوید همچنان که ایدئولوژی اسلام تحت تأثیر مکاتب قرون گذشته قرار گرفته، فقه اسلامی نیز تحت تاثیر نظام طبقاتی و شکل تولید و توزیع اقتصادی فئودالیته و بورژوازی تجاری قدیم شکل گرفته است و توسعه یافته و سپس در نظر فقهای ما، چون فقه اسلامی است، در همان قالب‌های قدیم به نام خلود منجمد گشته و تثبیت شده است. برای نمونه، مبادله، مضاربه، اجاره، ربا و یا موارد زکات و خمس و ... اَشکال سنتی اقتصاد زراعی و بازاری قدیم است که فقه اسلامی خود را با آنها منطبق کرده است و در آن اَشکال محبوس شده است.

شریعتی با برجسته کردن ارتباط فقه با ساختار اجتماعی عصر زراعی، به مفهوم طبقات اجتماعی اشاره می‌کند و می‌گوید هر دینی در آغاز، پیروانش گروهی انقلابی بودند که در آن، مردِ فکر و حرف و تشریفات و .... از هم منفک نبودند، اما بعدها که امت به اجتماع بدل شد و جامعه مانند همیشه طبقاتی شد، طبیعتاً طبقه‌ای نیز به نام روحانیت رسمی در جهان اسلام در بخش حاکم بر جامعه شکل گرفت که نقش مشابهی با طبقه روحانیت دیگر مذاهب در دیگر جوامع به عهده گرفت و آن توجیه وضع موجود و تفسیر عقاید و تدوین احکام به سود طبقات بالا و در برابر طبقات محروم بود.

آخوندیسم در خوانش شریعتی، اشاره به طبقه روحانیت دارد که به مثابه یک طبقه در جوامع انسانی دارای یک کارکرد اجتماعی است و آن کارکرد در روایت شریعتی مبتنی بر سه مولفه بنیادین است؛ توجیه وضع موجود، تفسیر عقاید و تدوین احکام. اما نکته اینجا است که این سه مولفه بنیادین در چه جهتی کارکرد دارند و شریعتی آگاه است که هر متفکری دست به تفسیری در ساحت اجتماعی می‌زند، اما آن نکته‌ای که باعث می‌شود او یک تفسیر را از تفسیر دیگر متمایز کند و آن را در قالب تفسیر روشنفکرانه و تفسیر تاریک‌فکرانه طبقه‌بندی کند، صرفاً خود این سه مؤلفه نیست، بلکه عامل جهت‌گیری این سه عنصر در ساحت جامعوی است. او بر این باور است که طبقه روحانیت هر سه مولفه را به سود طبقات بالا و در برابر طبقات محروم در طول تاریخ انجام داده است و کماکان انجام می‌دهند.

اثر وابستگی طبقاتی در تفسیر مفسر از دین

وابستگی طبقاتی، نوع تفسیر مفسر از دین را تغییر می‌دهد، تا جایی که شریعتی از مفهومی با عنوان بدبختی دین اسلام سخن می‌گوید که نسبت وثیقی با چارچوب تفسیر آخوندیستی از دین دارد و او می‌گوید، می‌دانید بدبختی دین از چیست؟ از آنجا است که رابطه بین حوزه و بازار پیدا شد. امروز اسلامی که رشد دارد و تبلیغ می‌شود، اسلامی است که در مورد حاجی و ملا است و اینها با هم بده و بستان دارند. این برای آن دین و آن برای این دنیا را درست می‌کند و در این رابطه، دینی برای مردم می‌سازند که به درد مردم نمی‌خورد.

اگر تمام اقتصاد اسلامی را نگاه کنید، اقتصاد خرده بورژوازی است. کتاب رسائل، شرح لمعه و فقه را نگاه کنید. فقه خرده بورژوازی است و مسئله کرایه و فلان تکه زمین و ... متعلق به طبقه متوسط است. البته نادرست است که بپنداریم فقه و طبقه روحانیت در خوانش شریعتی، صرفاً در ساختار اقتصاد زراعی و دوران فئودالیته محبوس مانده و نتوانسته راهبردهای استحماری خویش را به روز کند. زیرا آنچه در روایت وی تفسیر از دین را آخوندیستی می‌کند، در نسبت با آن سه مولفه بنیادین در رابطه با موازنه طبقاتی است.

به عبارت دیگر، می‌گوید فقه در دوران فئودالیته، توانست خود را با منافع خان‌های بزرگ و اشراف زمین‌دار تطبیق دهد و استثمار غیرانسانی میلیون‌ها دهقان و برده را توجیه کند و در دوران توسعه شهرها و رشد بورژوازی و بازار، از سودجوی پول‌پرستی که ثمره رنج کشاورز، روستاها و کارگر را به ثمن بخس می‌خرید و به بهای پدرش می‌فروفت، با بازی بازار و زرنگی شیطان، سیمای مقدس یک حاجی‌آقا بسازد که حبیب خدا و وساطه رزق بندگان خدا است و امروز نیز می‌تواند یک متشرع صالح و خیر را خلق کند.

اسلام نهضت و اسلام نظام

به دیگر سخن، روحانیت به مثابه یک طبقه در خدمت طبقات بالا و در برابر طبقات محروم است و این قاعده فهم شریعتی از دین در جامعه است که به عناوین گوناگون مانند شیعه علوی و شیعه صفوی یاد می‌کند. در خوانش شریعتی نسبت وثیقی بین وابستگی سیاسی به قدرت و وابستگی اجتماعی به ثروت وجود دارد و می‌گوید، طبیعی است که وابستگی سیاسی به قدرت، وابستگی اجتماعی به ثروت را نیز در پی داشته باشد. زیرا قدرت سیاسی و اقتصادی دو روی یک سکه هستند و از این رو است که مسئولیت فعلی فقه شیعه همان مسئولیت قبلی فقه سنی است. لذا روحانیت شیعه از نظر طبقاتی نیز زندانی طبقه حاکم شد که قدرت اقتصادی جامعه را در اختیار دارد.

شریعتی به دو فرم اسلام نهضت و اسلام نظام اندیشیده بود و طبقه روحانیت را در قالب این دو ساختار مورد بازخوانی انتقادی خویش قرار داده بود، اما اگر در کنار اسلام نهضت و نظام، به شق تاریخی سومی اشاره کنیم که در آن نظام اسلامی شکل گرفته باشد، آنگاه طبقه روحانیت را چطور می‌توان مورد مطالعه قرار داد و تیپ فقهی که از این برایند حاصل می‌شود، چه تبعاتی برای اقتصاد و جامعه خواهد گذاشت. این پرسش مهمی است که شریعتی فرصت آن را نیافت که آن را بشکافد، اما در کتاب مذهب علیه مذهب اشاراتی به آن کرده است که باید در مقالی دیگر مطرح کرد.

انتهای پیام
captcha