بعثت پبامبر(ص) از زبان شاعران معاصر / ﺗﻮ ﺍﯼ ﺭﺳﻮﻝ ﺗﻌﻬﺪ، ﺭﺳﺎﻟﺖ ﻣﻮﻋﻮﺩ!
کد خبر: 3884789
تاریخ انتشار : ۰۳ فروردين ۱۳۹۹ - ۰۸:۵۲

بعثت پبامبر(ص) از زبان شاعران معاصر / ﺗﻮ ﺍﯼ ﺭﺳﻮﻝ ﺗﻌﻬﺪ، ﺭﺳﺎﻟﺖ ﻣﻮﻋﻮﺩ!

امروز، سالروز برگزیده شدن پیامبر اکرم(ص) از سوی حضرت حق و روز برپایی جشن و سرور و بازخوانی اشعار آئینی در این مناسبت مبارک است.

3 فروردین **** بعثت پبامبر(ص) از زبان شاعران معاصر/ ﺗﻮ ﺍﯼ ﺭﺳﻮﻝ ﺗﻌﻬﺪ، ﺭﺳﺎﻟﺖ ﻣﻮﻋﻮﺩ!به گزارش ایکنا، شعر آیینی و به تبع آن مدیحه در نعت و منقبت پیامبر و اهل بیت(ع) جلوه‌ای از ارادت شاعران پارسی‌گوی ایران‌زمین به مقام و منزلت بزرگان دین است. به مناسبت سالروز بعثت پیامبر اکرم(ص) سروده‌هایی از شاعران معاصر را زمزمه می‌کنیم؛
 

استاد غلامرضا سازگار‌، شاعر و مداح اهل بیت(ع)، درباره پیامبر مهربانی‌ها این گونه سروده است؛

 
ای همه جا یار رسول خدا
محـرم اسـرار رسول خدا
 
عاشق و دلداده ختم رسل!
پاره دل در قدمت شاخه گل
 
کفر ز اسلام تو اندر ستوه
کفه ایمان تو سنگین چو کوه
 
وصل نبی را همه‌ جا طالبی
حامی اسلام ابوطالبی
 
قدر تو برتر ز تمام قریش
نجل تو آقا و امام قریش
 
حامی جان بر کف پیغمبری
جان به فدایت که اباالحیدری
 
قلب محبان علی مشهدت
پشت نبی گرم شد از اشهدت
 
حضرت صادق، شه دنیا و دین
حجت حق، کعبه اهل‌ یقین
 
گفت ز هر مؤمن یکتاپرست
کفه ایمان تو سنگین‌تر است
 
صلب تـو باید که علی پرورد
حجت حی ازلی پرورد
 
صلب تو دریا و علی گوهرش
خواجه لولاک، ثناگسترش
 
یار و طرفدار محمد تویی
شاخص انصار محمد تویی
 
رفتن تو غربت اسلام شد
روز محمد ز غمت شام شد
 
داشت پیمبر ز غمت حال حزن
سال وفات تو شدی سال حزن
 
روح خدایی به تن پاک تو
لاله ایمان دمد از خاک تو
 
صدق و خلوص تو قبول خداست
زائر قبر تو رسول خداست
 
قلب نبی سوخت بـه یاد غمت
اشک علی ریخته در ماتمت
 
سلام مخصوص خداوند تو
بر تو و بر همسر و فرزند تو
 
جز تو که بر خدا، ولی پرورد؟
جعفر طیار و علی پرورد؟
 
نسل عقیلت شهدای حسین
مسلمت اولین فدای حسین
 
تا که سحر صبح شود روز شام
بر تو و ابنـا تو بادا سلام
 

رضا اسماعیلی شعری با عنوان «رحمة للعالمین» را سروده است.

 
سرگرم مشق عشقم و بیدار بیدارم
سرگرم مشق دلنشین «دوستت دارم»
 
جز عشق، راز دیگری در جان هستی نیست
بگذار تا این واژه را در یاد بسپارم
 
آه،‌ ای رسول مهربان،‌ ای بهترین یاور!
از لحظه‌های بی تو بودن، سخت بیزارم
 
من دوست دارم زندگی را در کنار تو
تقدیر من عشق است، تا وقتی تو را دارم
 
در روشنای نام تو،‌ ای شمس عالمتاب!
در چار سوی این زمین، آیینه می‌کارم
می‌سوزم و در شعله می‌رقصم، تماشا کن
در آتش عشقی خدایی، من گرفتارم
 
شمسم زمانی، گاه یوسف، گاه ابراهیم
گاهی به لطف عشق تو، منصورِ بر دارم
 
جان کلامم نیست جز تکریم نام تو
گلعطر نامت می‌وزد از باغ گفتارم
 
تو مقتدای عاشقانی، جان جانانی
تو «رحمت للعالمینی»، دوستت دارم
 

نغمه مستشار نظامی نیز غزلی را در مدح پیامبر(ص) سروده است.

 
جهان نبود و تو بودی نشانه خلقت
 همای اوج سعادت به شانه خلقت
 
جهان نبود و خدا با تو گفتگو می‌کرد
به حسن خاتمت از آستانه خلقت
 
فرشته‌ها صلوات و درود می‌گفتند
به خاندان تو در کارخانه خلقت
 
جهان و هرچه درآن پیش تار مویت هیچ!
چگونه از تو بگویم بهانه خلقت؟
 
برای از تو نوشتن اجازه با عشق است
همیشه حرف و مضامین تازه با عشق است
 
خدا سری به زمین زد، سری زدی به زمین
دلش برای زمین سوخت، آمدی به زمین
 
تو آمدی به جهانی که عشق را کم داشت
هزار پنجره از آسمان زدی به زمین
 
از آسمان که به جز چند طرح زود گذر
ندیده بود مگر نقشی از بدی به زمین
 
به یمن آمدنت مژدگانی آوردند
سبد سبد گل سرخ محمدی به زمین
 
به یمن آمدنت سنگ مهربان می‌شد
جهان پیر پس از قرن‌ها جوان می‌شد
 
بهار عطر تو را در گلابدان می‌ریخت
زلال نام تو را در دل جهان می‌ریخت
 
دو بال داشت به پهنای آسمان و زمین
فرشته‌ای که مکان را به لامکان می‌ریخت
 
«بخوان به نام خدایت که خلق کرده تو را»
هزار مژده و معنا ازآن «بخوان» می‌ریخت
 
جهان چه داشت اگر روشنایی تو نبود
چگونه از سر گلدسته‌ها اذان می‌ریخت؟!
 
بهشت چیست به جز آفتاب چشمانت
گرفته است زمین را عقاب چشمانت
 
«ستاره‌ای بدرخشید و …» آن ستاره تویی
ستاره‌ای که به آن می‌شود اشاره تویی
 
ستاره‌ها و زمین دانه‌های تسبیح اند
و خیر اول و آخر در استخاره تویی
 
زمین کتاب خودش را دوباره می‌خواند
به هرکجا برسد مقصدش دوباره تویی
 
بدون نور تو راهی به سمت پایان نیست
بتاب بر سر دنیا که راه چاره تویی
 
بتاب آینه گردان آشنایی‌ها
بتاب روشنی هر چه روشنایی‌ها
 
دعای حضرت آدم قسم به نام توبود
نجات نوح پیمبر به احترام تو بود
 
عصای حضرت موسی به نامت آذین داشت
دم مسیح مسیحایی از سلام تو بود
 
خلیل دوش به دوش تو رفت در آتش
که شعله «بَرد و سلام» از طنین گام تو بود
 
اگر عزیز جهان بود یوسف از خوبی
اسیر حسن تو دلداده کلام تو بود
 
بیا سری به درختان پیر باغ بزن
به روی شانه شان چارده چراغ بزن
 
علی پس از تو چراغ ولایت عشق است
کنار حضرت کوثر که آیت عشق است!
 
دو چلچراغ، دو سرو جوان باغ بهشت
که راز خلقت آن‌ها امامت عشق است
 
دوازده غزل سبز نامکرر ناب
که هرکدام به نحوی روایت عشق است
 
کسی شبیه تو می‌آید از اهالی نور
کسی که آمدن او نهایت عشق است!
 
نهایت همه خواب‌های خوب تویی
چراغ روشن دنیا پس از غروب تویی!
 

افشین علا، شاعر پیشکسوت کشورمان، وجود پیامبر(ص) را علت پیدایش هستی دانسته است.

 
ذات حق خواست به خاک، آب حیاتی بفرستد
پی احیای جمادات، نباتی بفرستد
 
تا خرد‌تر کند ازعشق، سر خامه خود را
خواست برصفحه اعجاز دواتی بفرستد
 
خواست تا فاش شود علت پیدایش هستی
تا به حیرانی ما صبر و ثباتی بفرستد
 
تا ببینیم در آئینه او حسن خدا را
خواست در قالب احمد حسناتی بفرستد
 
تا مبارک شود ایام برای همه عالم
خواست با نام محمد برکاتی بفرستد
 
تا شود شیوه رفتار بشر، معتدل ازاو
سرو موزون حرکات وسکناتی بفرستد
 
تا که از تیربلا دور بمانیم به محشر
ز امان نامه ابروش براتی بفرستد
 
تا بیابیم یقین، برلب پیغمبر اُمّی
خواست درقالب قرآن کلماتی بفرستد
 
نتواند که بخواند نتواند بنویسد.
ولی از فضل خود اورا درجاتی بفرستد
 
با علی بن ابیطالبِ او سوی خلایق
بهر ادراک خود، ازخویش صفاتی بفرستد
 
خواست بعداز شب معراج زپیدایش زهرا
به سراپرده عفت نفحاتی بفرستد
 
نقشی از جود کشد با حَسَنش برهمه عالم
با حسینش زفَلَک، فُلک نجاتی بفرستد
 
خواست از گنج خرد با نفس جعفرصادق
به در خانه اندیشه زکاتی بفرستد
 
همه جان جهان بود و خدا خواست برایش
همه‌ عالم هستی صلواتی بفرستد
 

سروده علی اکبر لطیفیان را در ادامه می‌خوانید.

 
بَر سَرِ آشفته‌ام زُلف پریشان ریخته
در دلِ حیرانِ من آیاتِ حیران ریخته
 
نیستم ناراحت از اینکه شهیدم کرده‌اند
خون من گَر ریخته در پای جانان ریخته
 
سفره دل باز کردن پیشِ مهمان بهتر است
این دلم هر آنچه دارد پای مهمان ریخته
 
تا مقام قاب قوسین ات بلا باید کشید
در بیابانِ طلب خار مُغیلان ریخته
 
گاه باید بیشتر همرنگ شد مثل اُویس
نذر یک دندانِ جانان چند دندان ریخته
 
هر دو عالَم عالَمی دارند پیشِ مَقدمش
این یکی دل ریخته است و آن یکی جان ریخته
 
گر چه آدم گرچه عیسی گرچه موسی بازهم
کمتر از دَرهای دَربارِ تو دَربان ریخته
 
بسکه خاطرخواه داری و عزیزی که خدا
جای گل روی سرت آیاتِ قرآن ریخته
 
نذر این پیغمبری خوب است ضِبحی رَد کنی
در ضمیر عید مبعث عید قُربان ریخته
 
آن قدر ذات خدا در تو تَجَلّی کرده است
ز آن همه یک جلوه اش را در خراسان ریخته
 
با علی بودن فقط راه مسلمان بودن است
وَرنه از این نامسلمان‌ها فراوان ریخته
 
شب، شب مبعث، ولی یاد نجف افتاده‌ام
بس که از روی لبت ذکر علی جان ریخته
 
یا نبی و یا نبی و یا نبی یا مصطفی
یا علی و یا علی و یاعلی یا مرتضی
 

محمد حبیب زاده‌ در مدح پیامبر این گونه سروده است؛

 
ای پدر مظهر ذات خدا
آینه دار کرم مصطفی‌
 
ای نَسَبت فخر بنی آدمی
عم نبی و پدر مرتضی
 
دست تو را شیر خدا بوسه زد
دست علی را همه ماسوا
 
کعبه اگر قبله گه بندگیست
قبله نمایی به همه قبله‌ها
 
دست تهی رو به تو آورده ایم
بر دَر تو عینِ نماز التجا
 
دست خدا بوده به دستان تو
خلق شد از دست تو حاجت روا
 
اول سالی بده با دست خود
تذکره مدینه و کربلا
 
شکر خدا جام تو را طالبیم
خاک کف پای ابوطالبیم
 

در پایان شعری از مرحوم غلامرضا شکوهی را می‌خوانیم؛

 
ﮔﻠﻮﯼ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﺸﻨﻪ‌ﺗﺮ ﻣﯽﮔﺸﺖ
ﭼﻮ ﺗﺎﻭﻟﯽ ﺯ ﻋﻄﺶ، ﺍﺯ ﺳﺮﺍﺏ ﺑﺮﻣﯽ‌ﮔﺸﺖ
 
هُبَل ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺗﺎﺭﺍﺝِ بی‌نوایی‌ها
ﻣﻨﺎﺕ ﻭ ﻻﺕ ﻭ ﻋُﺰﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﯾﯽ‌ﻫﺎ
 
ﺑﻪ ﺭﻭﺡ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﻫﺮ ﻧﺎﺧﺪﺍ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ
ﺧﺪﺍﯼ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﺍﺯ ﻧﺎﺧﺪﺍ ﮔﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ
 
ﺗﻮ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺟﻤﻌﻪ ﺩﺍﺩ ﻧﻮﯾﺪ
ﮐﻪ ﺑﺎ طلیعه ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ، ﺯﺍﺩﻩ ﺷﺪ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ
 
ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺸﺖِ ﺍﺑﻮﺟﻬﻞِ ﺩﺷﺖِ ﺟﻬﻞ ﺷﮑﺴﺖ
ﺑﻨﺎﯼ ﺑﺘﮑﺪﻩ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺳﻬﻞ ﺷﮑﺴﺖ
 
ﻓﻘﻂ ﻧﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﮐﻪ ﺑﺮ ﺟﺒﯿﻦ مدائن ﻫﺰﺍﺭ ﭼﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ
 
ﻧﺸﺴﺖ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺳﺎﻭﻩ ﺗﺎﻭﻝ ﺁﺏ
ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺪﻝ ﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﺏ؟
 
ﺳﻤﺎﻭﻩ ﺑﺎ ﻟﺐ ﺗﺸﻨﻪ ﻧﻮﯾﺪ ﺁﺏ ﺷﻨﯿﺪ
ﻧﻮﯾﺪ ﺁﺏ ﺍﺯ آیینۀ ﺳﺮﺍﺏ ﺷﻨﯿﺪ
 
ﻣﺠﻮﺳﯿﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺁﺗﺶ
ﺑﻪ ﻣﺎﺗﻤﯽ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺷﺪ ﻣﺜﻞ ﭘﺎﺭﺳﺎﻝ ﺁﺗﺶ؟
 
ﺑﯿﺎ ﺑﻪ کومه ﻭﺍﺩِﯼ ﺍﻟﻘُﺮﯼ ﻃﻮﺍﻑ ﮐﻨﯿﻢ
ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺍﻭ ﺳﻔﺮ ﺍﺯ ﻗﺎﻑ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻗﺎﻑ ﮐﻨﯿﻢ
 
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻏﺎﺭ ﺣﺮﺍ ﺧﻠﻮﺕ ﺣﻀﻮﺭﺵ ﺑﻮﺩ
ﻫﺰﺍﺭ ﺯﺧﻢ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﺮ ﺩﻝِ ﺻﺒﻮﺭﺵ ﺑﻮﺩ
 
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﭘﺮﭼﻢ ‏ «ﻟﻮﻻﮎ» ﺑﺮ ﺟﺒﯿﻨﺶ ﺑﻮﺩ
ﺟﻮﺍﺯِ ﮐﺸﺘﻦ ﺑﺘﻬﺎ ﺩﺭ ﺁﺳﺘﯿﻨﺶ ﺑﻮﺩ
 
ﭘﯿﻤﺒﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺣﻖ ﻣﻘﯿﻢ ﺷﻮﺩ
ﺑﻪ ﯾﮏ ﺍﺷﺎﺭه ﺩﺳﺘﺶ ﻗﻤﺮ ﺩﻭ ﻧﯿﻢ ﺷﻮﺩ
 
ﻧﺒﯽ ﺯ ﻫﯿﺒﺖ ﺟﺒﺮﯾﻞ، ﺳﻮﺧﺖ ﺩﺭ ﺗﺐ ﻋﺸﻖ
ﻧﺪﺍ ﺭﺳﯿﺪ: ﺑﺨﻮﺍﻥ، ﺍﯼ ﺭﺳﻮﻝ ﻣﮑﺘﺐ ﻋﺸﻖ
 
ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍ، ﺍﯼ ﭘﯿﺎم‌آﻭﺭ ﺻﺒﺢ!
ﺑﺨﻮﺍﻥ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺨﻮﺍﻥ، ﺍﯼ ﺭﺳﻮﻝ ﺩﻓﺘﺮ ﺻﺒﺢ...
 
ﺑﺴﯿﻂ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﺭﺍ ﺭﺯﻣﮕﺎﻩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩ
ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻓﺪﺍﯼ ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺮﺩ
 
ﺑﻪ ﮐﻮﻩ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﺯ ﺍﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭﺗﺮ؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﻭ
ﺑﻪ ﻣﻮﺝ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﺯ ﺍﻭ بی‌قرارتر؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﻭ
 
ﺑﻪ ﺍﺑﺮ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﺯ ﺍﻭ ﭼﺸﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ‌ﺗﺮ ﮐﯿﺴﺖ؟
ﺯ ﺷﺮﻡ، ﺻﺎﻋﻘﻪ ﺯﺩ، ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺭﺳﯿﺪ، ﮔﺮﯾﺴﺖ
 
ﺗﻮ ﺍﯼ حماسۀ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺍﻭﻟﺶ ﮐﻮﭺ ﺍﺳﺖ!
ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﺣﻀﻮﺭﺕ ﺗﺼﻮﺭﯼ ﭘﻮﭺ ﺍﺳﺖ
 
ﺑﯿﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﻟﻢ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻣﺖ ﺟﻬﻞ
ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﻋﺰﻡ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ، ﻗﺎﻣﺖ ﺟﻬﻞ...
 
ﻋﺼﺎﯼ ﻣﻌﺠﺰه ﺻﺪ ﮐﻠﯿﻢ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺖ
ﮐﻤﻨﺪِ ﻣﺤﮑﻢِ ﻋﺰﻣﯽ ﻋﻈﯿﻢ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺖ...
 
ﺑﻪ ﯾﻤﻦ ﺑﻌﺜﺖ ﺗﻮ ﺳﻘﻒِ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭﺍ ﺷﺪ
ﺣﻀﻮﺭ ﻓﻮﺝ ﻣﻼﯾﮏ ﺑﻪ ﻏﺎﺭ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﺪ
 
ﺗﻮ ﺳﺮ ﺭﺳﯿﺪﯼ ﻭ ﺍﺯ ﻋﺪﻝ، ﭘﺸﺖ ﻇﻠﻢ ﺷﮑﺴﺖ
ﺑﻪ دست‌های ﺗﻮ ﻣﺸﺖِ ﺩﺭﺷﺖِ ﻇﻠﻢ ﺷﮑﺴﺖ
 
ﺯ ﺣﺠﻢ ﺑﺴﺘﻪ ﮐﺠﺎ ﺑﯽ‌ﺗﻮ ﺁﺏ ﻣﯽ‌ﺟﻮﺷﯿﺪ؟
ﻓﻘﻂ ﺳﺮﺍﺏ ﺯ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺍﺏ ﻣﯽ‌ﺟﻮﺷﯿﺪ...
 
ﺗﻮ ﺩﺭ ﮔﻠﻮﯼ ﻋﻄﺸﻨﺎﮎِ ﺟﻬﻞ، ﺍﺩﺭﺍﮐﯽ
ﺗﻮ ﻣﺜﻞ آیه ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﻘﺪﺳﯽ، ﭘﺎﮐﯽ
 
ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺣﺮﻑِ ﮐﻼﻣﺖ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ
ﺩﺭ ﺁﯾﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﻋﻄﺮِ ﻋﺒﻮﺭِ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ
 
ﺯ ﭼﺸﻤﻪ چشمه ﺍﻟﻬﺎﻡ، ﻫﺮﭼﻪ ﻧﻮﺷﯿﺪﯼ
ﺑﻪ ﮐﺎﻡ ﺗﺸﻨﻪ‌ﺩﻻﻥ ﻣﺜﻞ ﭼﺸﻤﻪ ﺟﻮﺷﯿﺪﯼ
 
ﺯﻣﯿﻦ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ‌ﺗﺮﯾﻦ ﺑﻐﺾِ ﺑﻮﺳﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮ ﻓﺮﺷﯽ ﺍﺯ ﻋﻄﺶِ ﺑﻮﺳﻪ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ
 
ﺳﻔﯿﺮ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﻭﻗﺘﯽ ﺳﻔﺮ ﮐﻨﺪ ﺑﺎ ﺑﺎﺩ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ‌ﻭﺯﺩ ﺍﺯ ﻻﺑﻪ‌ﻻﯼ گل‌ها ﺑﺎﺩ
 
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺟﺎﺭﯼﺳﺖ ﺩﺭ ﺻﺤﺎﺭﯼ ﻋﺸﻖ
ﻫﻤﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ ﺍﯼ ﻋﻄﺮِ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﻋﺸﻖ!
 
ﺑﺪﺍﻥ، ﺑﻪ ﺫﻫﻦ ﻣﻦ ﺍﯼ ﯾﺎﺩِ ﺳﺒﺰِ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ؟!
ﻗﻠﻢ ﻗﻨﺎﺭﯼ ﮔﻨﮕﯽﺳﺖ ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺩﻥِ ﻣﻦ
 
ﺑﮕﻮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺳﺮﺍﯾﺪ ﺳﺮﺍﺏ، ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ؟
ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﻭﺍﮊﻩ ﺗﻮﺍﻥ ﺭﯾﺨﺖ ﺁﺏِ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ؟
 
ﺗﻮ ﺍﯼ ﺭﺳﻮﻝِ ﺗﻌﻬﺪ، ﺭﺳﺎﻟﺖِ ﻣﻮﻋﻮﺩ!
ﻗﺪﻭﻡِ ﻣﻘﺪﻡِ ﭘﺎﮐﺖ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﻭ ﻣﺴﻌﻮﺩ
 
ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺩﺍﺩ، ﺍﯼ ﺳﺨﺎﻭﺕ ﺁﮔﺎﻩ!
ﻟﻮﺍﯼ ‏ «ﺍﺷﻬﺪ ﺍﻥ ﺍﻟﻪ ﺍﻻ ﺍﻟﻠّﻪ‏»
 
ﮐﻨﻮﻥ ﮐﻪ ﻧﺒﺾ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻮﺳﺖ
ﺑﮕﯿﺮ ﺩﺳﺖ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ، ﺍﺳﯿﺮ ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻮﺳﺖ
انتهای پیام
captcha