به گزارش خبرنگار ایکنا، نشست «شهید مطهری و قرآن؛ نوآوری در وحی و اعجاز» امروز چهارشنبه 15 اردیبهشتماه با سخنرانی مجید معارف، استاد گروه علوم قرآن و حدیث دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران از سوی نهاد رهبری در دانشگاه الزهرا(س) برگزار شد. در ادامه متن سخنان وی را میخوانید:
تحریفناپذیری قرآن از مباحثی است که شهید مطهری درباره آن حرف دارد و بعضاً نظریهپردازی کرده است. ایشان در زمینه اعجاز نوآوریهای زیادی دارند. فصل سوم کتاب «مطهری و قرآن» مربوط به مباحث تفسیری در آثار ایشان است. در این بحث ابتدا گزارشی از کم و کیف تفسیر در آثار شهید مطهری داریم که یا تفسیر موضوعی یا تفسیر ترتیبی است. بعد از آن، خواننده در جریان سهم تفسیر در آثار شهید مطهری قرار میگیرد. این بحث میتواند برای دانشجویان سازنده باشد.
یکی از مبانی شهید مطهری در تفسیر قرآن که بر دو رشته شامل مبانی صدوری و مبانی دلالی تقسیم میشود، این است که اکثر سخنان خوب در مبانی دلالی آمده است که مربوط به سازوکار فهم قرآن از نظر شهید مطهری است. این مباحث بسیار ارزشمند است که ما چگونه باید قرآن را بشناسیم، سپس وارد منابع تفسیر میشویم. سؤال این است که شهید مطهری میخواهد برپایه چه منابعی قرآن را تفسیر کند؟ ما در اینجا منابع ایشان را احصا کردهایم.
شهید مطهری در زمینه تفسیر قرآن از ظرفیت قرآن، ظرفیت روایات، عقل و استنباطهای عقلی و ظرفیت تاریخ و فرهنگ عامه، اشعار، ادبیات، ضربالمثلها و نکتهسنجیهای ادبی و بلاغی استفاده میکند و برای تمام اینها شاهد مثالهای مناسبی آوردهایم که ایشان چگونه قرآن را تبدیل به یک کتاب گویا و پویا میکند که حرفهای بسیاری دارد، به شرطی که ما بتوانیم از منابع مطمئنی برای استنطاق قرآن استفاده کنیم. این گزارشی از اتفاقی است که در کتاب «شهید مطهری و قرآن» رخ داده است و البته هنوز این کتاب منتشر نشده است.
مرحوم شهید مطهری قبل از انقلاب اسلامی جلساتی در جمع انجمن اسلامی مهندسان و انجمن اسلامی پزشکان داشتند که مخاطب این جلسات پزشکان و مهندسان بودند و در برخی از این جلسات مهندس بازرگان حضور داشته و مذاکرات و محاورات علمی بین مهندس بازرگان و شهید مطهری اتفاق افتاده که مباحث بسیار سنگینی است. این بحثها تحت عنوان توحید یعنی مباحث عمیق خداشناسی و همچنین نبوت و معاد پرداخته شده و چاپ شده است. بحثهای مربوط به وحیشناسی و معجزهشناسی ایشان عمدتاً در سلسله بحثهای انجمن اسلامی پزشکان ایراد شده است.
شهید مطهری چه در بحث وحیشناسی و چه معجزهشناسی، معتقدند سه تلقی وجود دارد. یکی تلقی عامیانه، دومی تلقی روشنفکرانه و سومی تلقی حکمای اسلامی است. وی معتقد است تلقی عامیانه به این معناست که بعضی فکر میکنند پیغمبر روی زمین نشسته و جبرئیل یک ملکه بالدار است که از عالمی دور از ما پرواز میکند و جلوی پیامبر مینشیند و برای ایشان قرآن میخواند. تلقی روشنفکرانه بدین معنی است که میگویند جبرئیل و نزول و عالم خارج از وجود پیغمبر معنایی ندارد، بلکه اساساً باید وحی را در باطن پیغمبر جستجو کنیم، چرا که پیغمبر فکر میکند که پیامی بر وی جاری و ساری میشود، بنابراین باید به باطن پاک و ضمیر ناخودآگاه پیغمبر توجه کنیم، چرا که وحی همان تراوشات ضمیر ناخودآگاه پیغمبر است و این یک نبوغ ویژه بوده است. در همین عصر و زمانه ما از این حرفها به میزان زیادی زده میشود، در حالی که شهید مطهری ۵۰ سال قبل این بحث را مطرح کرده است.
ایشان میگوید در باب اعجاز نیز سه نظریه وجود دارد که بسیار هم به نظریهای که در باب وحی وجود دارند، نزدیک است. شهید مطهری میگوید یکی نظر اشاعره است. اشاعره میگفتند خدا هر کاری بخواهد میکند، چه خارقالعاده و چه غیر خارق العاده باشد. آنان میگویند معجزه فعل خداست و لاغیر. آنان درباره رابطه معجزه با اصل علیت معتقدند چنین چیزی و خَرَق عادت را قبول نداریم و معجزه صرفاً فعل خداست. در مقابل نظر اشاعره نظر دوم را نظر تأویل یا تأویلی مینامند که این نظر روشنفکرمآبانه است. اینها نیز معجزه و خرق عادت را قبول ندارند و میگویند گزارههای قرآن درباره معجزه را باید تفسیر سمبلیک کرد.
از دیدگاه این گروه وقتی قرآن میگوید حضرت ابراهیم را در آتش انداختند منظور آتش حَسَد است. وقتی خدای متعال حضرت موسی(ع) را مجهز به عصا میکند، منظور عصای قدرت است. تأویل یعنی اینکه شما از ظواهر عبور کنید تا معنای واقعی معجزه در قرآن را درک کنید یا درباره زنده کردن مردگان میگویند حضرت عیسی، مرده واقعی را زنده نکرده، بلکه دمِ مسیح، حیات معنوی ایجاد کرده است و مثلاً کافر تبدیل به مومن شده یا جاهل تبدیل به عالم و دانا شده است، چرا که حضرت عیسی بر وی اثر اخلاقی و معنوی گذاشته است. در آیه 32 سوره مائده نیز آمده است: «مِنْ أَجْلِ ذَٰلِكَ كَتَبْنَا عَلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا ۚ وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَٰلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ»؛ بدین سبب بر بنی اسرائیل حکم نمودیم که هر کس نفسی را بدون حق و یا بیآنکه فساد و فتنهای در زمین کرده، بکشد مثل آن باشد که همه مردم را کشته، و هر کس نفسی را حیات بخشد (از مرگ نجات دهد) مثل آن است که همه مردم را حیات بخشیده. و هر آینه رسولان ما به سوی آنان با معجزات روشن آمدند، سپس بسیاری از مردم بعد از آمدن رسولان باز روی زمین بنای فساد و سرکشی را گذاشتند».
شهید مطهری میگوید نظر سوم نظر حکمای اسلامی است. بنابراین حکمای اسلامی هم درباره وحی و هم درباره اعجاز قرآن باید نظری بدهند. بنده تصمیم گرفتم مقوله وحی و اعجاز در نظر حکمای اسلامی را با هم ترکیب و بیان کنم. البته ایشان در آثار خود حرفهایشان را درباره وحی و معجزه به صورت جداگانه میزنند، اما در جاهایی خودشان بحث را ترکیب میکنند و پایههای مشترک وحی و اعجاز دیده میشود. ایشان در باب وحی قائل به مولفههایی است و معتقد است این مولفهها در سخنان خود پیامبر یا پیامبران به دست میآید، چرا که بالاخره پیامبران مخاطب واقعی بودهاند و پیامبرانی که مخاطب و بودهاند میتوانند ویژگیها و حالات خود را اعلام کنند، لذا وقتی در آیات قرآن و حتی سخنان مخاطبان تامل میکنیم، متوجه میشویم که چهار مولفه دارد؛ اول اینکه امری درونی است؛ به این معنا که وحی به درون پیغمبر میرود و وارد قلب وی میشود.
قلب هم اساس ساختمان روحی انسان است و در قرآن کریم این واژه و کاربردهای آن به میزان زیادی آمده است. وی میگوید پیامبران وحی را یک امر درونی احساس میکردند و معتقد بودند چیزی به درون و عمق وجود آنها وارد میشود. مولفه دوم، معلم داشتن است. شهید مطهری میگوید پیامبران درک میکنند که معلم دارند و تحت تعلیم قرار میگیرند یعنی باید به مثابه شاگرد منتظر پیام باشند.
آنها احساس میکنند این وحی خارج از وجود آنهاست و یک سرچشمه دارد. از نظر شهید مطهری این مؤلفه یک قلم بطلان به نظر تمام کسانی میکشد که سعی میکنند وحی را وارد عرصههای مادی کنند و آن را در وجود رسولالله نشان دهند و آن را به نبوغ و ضمیر ناخودآگاه و باطن پاک و تجربه دینی تفسیر کنند. ویژگی سوم برای اینکه پیامبران را متهم نکنیم، به اینکه به خیالشان رسیده است و خیالپردازی کردند یا امر بر آنها مشتبه شده، این است که شهید مطهری از واژهای به نام استشعار استفاده میکند و میگوید پیامبران استشعار دارند که تحت تعلیم هستند؛ یعنی امر بر آنان مشتبه نیست، بلکه واقعاً با تمام وجود خودشان احساس میکنند که تحت تعلیم قرار گرفتهاند و جهل آنها به علم تبدیل میشود.
ایشان چهارمین مؤلفه وحی را عوامل دخیل در وحی مینامند که شامل جبرئیل، ملائکه روح الامین و روح القدوس است که در واقع به عنوان یک واسطه کار میکنند. اینها فرمان الهی را میگیرند و برای پیامبر یا پیامبران میآورند. پیامبران با این عوامل آشنا هستند و از مصاحبت خود با این عوامل برای ما سخن میگویند.
بعد از اینکه با این مولفهها از نگاه شهید مطهری آشنا شدیم اکنون لازم است نظریه حکمای اسلامی را هم در تحلیل اعجاز بیان کنم. شهید مطهری معتقد است که درک و نظریه عالمان و حکمای مسلمان مستلزم پذیرش پیشفرضهایی است که اگر شما این پیشفرضها را بپذیرید، راحت میتوانید ماهیت وحی و ماهیت اعجاز را از دید علما و حکمای مسلمان قبول کنید و اگر نپذیرید، نمیتوانید آن را بپذیرید. یکی از این پیشفرضها این است که انسان موجودی دو بعدی است و یک موجود مادی صرف نیست، بلکه علاوه بر بُعد مادی از یک روح و روان برخوردار است که حکمای اسلامی گاهی به آن نفس یا روح میگویند.
شهید مطهری در همین قسمت سه جلسه کار کرده تا آثار روح را در شخصیت ما به لحاظ نصوص دینی و تجربیات علمی نشان دهد تا حدی که ایشان حتی اظهار نظر میکنند درباره مسائلی مانند تلهپاتی و احضار روح و اینکه چه اتفاقاتی در این زمینه افتاده است. وی معتقد است حتی روانشناسی میتواند به میزان زیادی به ما کمک کند تا متوجه شویم که انسان یک بُعد روحی و روحانی نیز دارد. ایشان فقط دروندینی بحث نمیکند، بلکه ردپای وجود روح در کالبد ما را از طریق روانشناسی و بالینی جستوجو میکردند، چرا که مخاطب صحبتهای ایشان برخی مهندس و دکتر بودند که شاید خیلی تجربه گرا و علمگرا بودند و استاد خواستهاند آنها را قانع کنند.
پیشفرض دوم این است که عالَم هم دو بعدی است، چراکه ما یک طبیعت و یک ماوراءطبیعت، یک ملک و یک ملکوت، یک ماده و یک معنا و یک ظاهر و یک باطن داریم شاعر نیز میگوید «چرخ با این اختران، نغز و خوش و زیباستی | صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی».
اما پیشفرض سوم این است که انسان با تقویت روحیه خود میتواند با بُعد ملکوتی عالم ارتباط برقرار کند، یعنی این جنبه روحی که در وجود ماست میتواند به جنبه روحی ماوراء عالم متصل شود و آن ماورای عالم سرچشمه علم و قدرت است و اگر از علم آن بر ما تراوش شود، میتوانیم از اسرار پردهبرداری کنیم و اگر از قدرت آن به ما افاضه شود، میتوانیم کارهای خارق العاده انجام دهیم. جالب است در نظریهپردازی شهید مطهری گفته میشود این کار در انحصار پیامبران نیست، بلکه پیامبران عالیترین شکل آن را برای ما ارائه میدهند که دیگر تقلیدناپذیر میشود، اما انسانهای پاک، مهذب و با تقوا هم میتوانند کارهای خارقالعاده انجام دهند که در انسانهای معمولی از این کارهای خارقالعاده به کرامات و در پیامبران به معجزات تعبیر میشود.
مرحوم شهید مطهری میگوید معجزه یعنی انجام کارهای خارقالعاده و پردهبرداری از حقایق ماورایی دو روی یک سکه هستند و در این راستا بعضی از آیات قرآن کریم استناد میکند که از جمله آنها آیات اولیه سوره نجم است که خداوند فرموده است: «وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى؛ اين سخن بجز وحيى كه وحى مىشود نيست؛ سوگند به اختر [= قرآن] چون فرود مىآيد [كه] يار شما نه گمراه شده و نه در نادانى مانده و از سر هوس سخن نمىگويد». شهید مطهری میگوید ما شاید انتظار داشته باشیم که وقتی بحث علم یا در میان است، خدا باید میگفت «عَلَّمَهُ کَثیرُ العلم» چون مبدأ علم باید به وجود رسول الله ریزش پیدا کند، ولی میگوید «عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى».
ایشان همچنین میگوید در سوره نمل یک جریان خارقالعادهای قرار است اتفاق بیفتد که تخت ملکه سبا و خود او از مملکتش در یک چشم بر هم زدن به دربار سلیمان بیاید. حضرت سلیمان به اطرافیان خود رو کرده و میگوید کدام یک از شما میتوانید این تخت را قبل از این که خودش بیاید، بیاورید که یکی از اجنه میگوید من میتوانم این تخت را بیاورم، قبل از اینکه تو از جایت بلند شوی. بعد یک نفر روی دست او بلند میشود و میگوید این که بسیار طول میکشد، من میتوانم این تخت را بیاورم قبل از اینکه پلک بزنید.
شهید مطهری میگوید اینجا قرار است یک خارقالعاده اتفاق بیفتد؛ کاری که انسان باید برای آن قدرت داشته باشد. لذا نظریهپردازی شهید مطهری درباره وحی و اعجاز به صورت توأمان است. وی با برداشتهایی که از برخی آیات دارد، نظریه جدیدی در این باره به صورت توأمان اراده کرده و خلاصه این نظریه این است که وحی و اعجاز، هر دو از امور خارقالعاده بوده که به نحوی با هم ارتباط دارند و از مجرای علم به دست میآید و از مسیر اعجاز، برخورداری از قدرت خارقالعاده نتیجه میشود. ضمناً هرکسی هر اندازه که دانا باشد، بر قدرتش افزوده میشود.
اولین پایه وحی و اعجاز، قوای روحی است. دوم این که قبول کنیم این جهان مادی نیست، بلکه جهان قدرت و ملکوت هم هست و به همین علت انسان میتواند با قدرت روحی خویش علم و قدرتی را از جهان دیگر بگیرد؛ علمی که از جهان دیگر میگیرد، نام آن وحی و قدرتی که از جهان دیگر کسب میکند و با آن میتواند با آن جهان اتصال پیدا کند، معجزه است.
اگر انسان بخواهد در آن عرصه وارد شود، هم روحش صافتر میشود و هم از نظر علوم و معارف پربارتر خواهد شد و هم منشأ این میشود که کمکم قدرتهایی در وی پیدا شود که روی بدن خودش و گاهی روی ماوراء بدن خودش اثر بگذارد. اگر عبادت به معنای واقعی انجام بگیرد، هم به علمهای پاکتر و خالصتر و هم به قدرت خارقالعادهتر دست مییابد و لذا میتوان گفت که پایه سوم در تلقی وحی و انجام معجزه، تقوا و تهذیب نفس است که این موضوع در پیامبران الهی به عنوان عصمت تجلی پیدا میکند.
انتهای پیام