سیدعبدالله حسینی، رئیس مرکز اسلامی در آفریقای جنوبی یادداشتی را به مناسبت ارتحال امام خمینی(ره)، سرودن شعری درباره امام در سال 68 و نظر قیصر امینپور درباره آن در اختیار ایکنا قرار داده است.
متن یادداشت به شرح زیر است:
این چار پاره را در همان روزهای نخست رحلت حضرت امام (س) سروده بودم و اخیرا فرصت شد که در آن حک و اصلاحی صورت پذیرد و تقدیم داغداران خورشید شود.
میزان اندوه مرا از تک تک کلمات این شعر میتوانید اندازه بگیرید. بقول قیصر، «شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید/ مگر مساحت رنج مرا حساب کنید».
این شعر را برای مرحوم قیصر امینپور خواندم، گفت سید داغ منو تازه کردی و در ادامه، گفت یتیم شدیم سید رفت، خوش به حالت که تونستی این شعر رو گریه کنی.
این حرف رو که گفت همانجا یه بند از این چار پاره در ذهنم شکل گرفت و همینجور که قیصر با من حرف میزد، من یواشکی بیتی رو که به ذهنم رسیده بود یادداشت کردم(یا اولوالابصار روشن بنگرید/ روی شعرم جای پای گریه را) و سعی کردم زود بنویسم که قیصر فکر نکند به صحبتهای او توجه نمیکنم.
او میگفت من از وقتی امام رفته، یه بغض گلوگیری هر روز روی گلویم را فشار میدهد ولی دچار یک حیرت عجیب شدهام. نمیتوانم باور کنم دیگر امام بین ما نیست.
من که میدونی بقول سید (حسن حسینی) اهل سزارین در شعر نیستم، شعر زورکی نمیتوانم بگویم. ولی خیلی دلم میخواست میتوانستم میزان رنج خودم را از فقدان امام حساب کنم؛ بعد بیتی از شعر خودش را خواند و من هم با او همراهی کردم.
در ادامه یکی دو تا بیت که گفته بود برایم خواند ولی گفت اینها آن چیزی که میخواهم نیست تا ببینم بعدا چه میشود. نمیدانم بعدها بغض گلوی قیصر ترکید یا نه ولی چه گفته باشد چه نگفته باشد، ارادت او به امام در اشعار قبلی او آشکار است.
بابالحزن را یکبار برایش خواندم. گفت چند نکته به ذهنم رسید که پیشنهاد میکنم اصلاح کنی. از من خواست آن را دوباره بخوانم. وقتی میخواندم، چشمهایش را بسته بود و دقت میکرد کجای شعر قابل اصلاح است.
رسیدم به این بند: «سر به دیوار غریبی مینهند/ واژهها سر در گریبان میشوند/ اشک میبارند باهم زار زار/ بیتهایم اشک باران میشوند»؛ قیصر گفت: سید اینو اصلاح کن و بگو: «بیتهایم بیتالاحزان میشوند». اینگونه اشعارت هم با تم طلبگی بیشتر سازگاره و هم شاعرانهتره.
از این قبیل اصلاحات فکر کنم، پنج مورد را پیشنهاد کرد که همهاش را در شعر اعمال کردم. در مورد یکی دو تا از اصطلاحات طلبگی به کار برده در شعر از من توضیح خواست، از جمله خرط القتاد، که برایش توضیح دادم. گفت پس در مورد بعضی از این اصطلاحات در هامش شعر توضیح بده تا خوانندههای غیر طلبه بتوانند مفهوم شعر را درک کنند که چنین شد.
با آرزوی شادی روح آن مراد و این مرید در سالگرد رحلت امام راحل، این چار پاره را خدمت همه شما عزیزان تقدیم میکنم.
باز کن ای بغض «بابُ الحُزن» را
تا زمین از اشکهایم گل شود
روضه داغ خمینی را بخوان
تا طلسم بغض من باطل شود
چارهای بر ناله جز «اِطناب» نیست
ای دل از «ایجاز» امشب دم مزن
ای «عروض» ای «قافیه» آه ای «ردیف»
حال این بیچاره را بر هم مزن
اشک میآید زچشم شعر من
اشکهای بی زوال و بی غروب
میرسند از راه با رخت سیاه
واژههای داغدارم سینه کوب
سر به دیوار غریبی مینهند
واژهها سر در گریبان میشوند
اشک میبارند باهم زار زار
بیتهایم «بیتالاحزان» میشوند
بشنوید ای سوگواران سخن
هق هق ماتم صدای گریه را
یا «اولُوالابصار» روشن بنگرید
روی شعرم جای پای گریه را
گوش بسپارید بر این مرثیه
این هیاهویی که در شعرم بپاست
تندر و طوفان و رعد و برق نیست
این صدای هایهای واژههاست
بعد ازین هر روز بر آئینهها
میشود آوار آه سرد ما
رفت آن کو نبض دل را میگرفت
مینهاد انگشت روی درد ما
"شیخِ اکبر" (١)را بگو کز آسمان
گشته نازل باز «نصّ» دیگری
تا بیفزاید بنامش آن بزرگ
در «فُصوص» خویش «فصّ» دیگری
انقلابش منبعث از وحی بود
مبتنی بر متن قرآن کریم
اولین حرفی که در خرداد زد
بود بسم اللهِ رحمانِ رحیم
بی تو ای ثقل زمین کی میتوان
برد روی شانه ها «ثِقلین» را
تا قدم در طور سینایت زدم
خلع کردم من زپا «نَعلین» را
از کلام نافذت جوشیده است
چشمههای «نابع» اسلام ناب
دردهای کهنه در دل داشتی
ای «شهید رابع» اسلام ناب
میشنیدی از بلند بام عرش
هر شب «آواز پر جبریل» را
فارغ از هرچه هیاهو زیستی
ناشنیده هرچه «قال و قیل» را
در عزایت ای امام بتشکن
اندرون عالم اندیشه سوخت
شعرها شد در عزایت شعلهور
روح سبز واژهها از ریشه سوخت
با تو طی کردیم ما از کودکی
موسم غربت «فصول» عشق را
لالهها خواندند پای درس تو
«خارجِ فقه و اصول» عشق را
در رکابت ای سوار بی بدیل
بارها عزم شهادت کردهایم
باز هم سر برکف و اِستادهایم
ما به مرگ سرخ عادت کردهایم
بعد از این باید دل گمگشته را
در زوایای رواق پیر جست
باید از غم تا قیامت هر پگاه
گنبدت را با گلاب گریه شست
در فراقت ای ندیم دردها
با دعا و داغ هم ساغر شدیم
آنچنان آتش زدی بر جان ما
کز لهیب ناله خاکستر شدیم
بعد تو ای جان دل بیطاقتم
لحظه ای در سینه آرامش نداشت
خواستم فریادی از دل برکشم
تنگنای شعر گنجایش نداشت
چشمهایت «معبد» خورشید بود
مثل آئینه نمایان، پاک، صاف
داشتم ایکاش یک شب تا سحر
در شبستان نگاهت «اعتکاف»
میشدم ایکاش یک شب «معتکف»
در «رواق» چشم بارانی تو
باز میشد روزن «کشف و شهود»
با «فتوحات جمارانی» تو
روح دریاوار، روح بیقرار
روح همت ، روح مردی داشتی
بودی از «اشراق شرقی» بهرهور
«عقل سرخ سهره وردی» داشتی
«حوزه علمیه» چون سدِّ سدید
پاس می دارد «مواریث» تو را
نقش خواهد کرد با شنگرف خون
روی لوح دل «احادیث» ترا
سکه خورشیدی اندیشهات
بعد ازین در خاک رایج میشود
بارگاهت در بهشت فاطمه
خلق را «باب الحوایج» میشود
ابتدا کن عشق را تا «اقتدا»
بر نماز تو «بروجردی» کند
شیخ عارف «شاه آبادی» تو را
در «شهود و کشف» شاگردی کند
رفت بر ما معصیتکاران چه جرم
کاین چنین شد داغ دامنگیر ما
رفت چون زورق به روی شانهها
تا به ساحلهای رحمت پیر ما
این سر پر شور روزی در صلاة
شاد از شوق «تشهد» بوده است
این نگاه گرم این چشم خمار
مست از سکر «تهجد» بوده است
انس با قرآن به آن روح خدا
جرآت موسی به طوفان داده بود
نور ساطع از کلام الَّه به او
در عمل نیروی «فرقان» داده بود
گرچه بعد از هجرت جانسوز تو
«امت مرحوم»" (٢) تنها مانده است
پرچم سبزی که بر افراشتی
همچنان ای پیر بر پا مانده است
نیست مارا باکی از موج بلا
در میان ما اگر ملاح نیست
زانکه سکاندار این «فلک نجات»
بازوان محکم خامنهای است
عاقبت بعد از قرون قیرگون
موسم سبز مسیحایی رسید
با نفسهای بهاری امام
حوزه را فصل شکوفایی رسید
آن سبوی ساده «فیضیه» کو
روح را زآن کوزه باید سیر کرد
کوزه عرفان که از آن میتوان
حوزه علمیه را «تطهیر» کرد
بردهاند از یاد «اصل» عشق را
بحث در احکام «فرعی» میکنند
آه کاین جلاد ها با تیغ زهد
عشق را هم «ذبح شرعی» میکنند
آه ای ابلیس های «خرقه پوش»
اینک اینک روی صحبت با شماست
دست بردارید از «خرط القتاد» (۳)
حوزه اینک حوزه «روح خدا» ست
خرداد 68
سید عبدالله حسینی
١. شیخ الاکبر محی الدین ابن عربی. صاحب فصوص الحکم.
٢. پیامبر رحمت فرمود امت من امت مورد رحمت قرار گرفته است گناهان آن ها بخشيده و توبه شان پذيرفته است.
۳. شاخه گل رز دارای خارهایی است. اگر شخصی بخواهد با دست این خارها را آنهم در جهت معکوس بتراشد گویند خرط القتاد کرده است. که نتیجه ای جز فرورفتن خار در دستهایش ندارد. به کار بیهودهای که ضرر آن به کننده کار بر میگردد خرط القتاد اطلاق میشود.
انتهای پیام