به گزارش ایکنا، حجتالاسلام والمسلمین مهدی عبداللهی، استادیار مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، هفتم تیرماه در نشست علمی «بنیادهای فلسفی علوم انسانی»، گفت: اولین مقدمه اینکه علوم انسانی به مثابه نرمافزار جایگاه مهمی در زندگی ما دارد و میتواند تاثیرات بنیادی در زندگی ما داشته باشد؛ نکته دیگر اینکه علوم انسانی همگی یکدست و از یک سنخ نیستند و برخی رشتهها و برخی گزارهها، ماهیت توصیفی دارند و وضعیت و نوع انسانی و نهاهای انسانی را توصیف میکنند و برخی ماهیت هنجاری و دستوری دارند.
وی افزود: علوم انسانی در 300 سال اخیر و عمدتا در دنیای غرب شکل گرفته است و دیگر کشورها هم از دستاوردهای آنها استفاده کردهاند؛ این علوم، علومی است که پیشرفتهای مادی فراوانی را نصیب جوامع بشری کرده ولی آسیبهای متعددی هم به همراه داشته است، بشر دو جنگ جهانی را پشت سر گذاشته است. تخریب شدید محیط زیست و بحرانهای متعدد فراوان مانند فروپاشی بنیاد خانواده و ... در جوامع غربی محصول علوم انسانی بوده است.
استاد مؤسسه حکمت تصریح کرد: بنابراین ما نیازمند تحول در علوم انسانی هستیم و این تحول هم اختصاص به جوامع غیر غربی ندارد بلکه در درون خود غرب هم این انتقادات وجود دارد و کسانی به صراحت از تحول در علوم انسان سخن گفتهاند؛ از سویی علوم انسانی برای جوامعی مانند ما ضرورت دوچندان دارد زیرا علوم انسانی موجود با نگرش دینی و بومی ما همخوانی ندارد.
حجتالاسلام عبداللهی بیان کرد: کلیت علوم انسانی موجود معایبی دارد و باید بازبینی در آن صورت بگیرد. ما برای رسیدن به علوم انسانی بهتر برای محفوظ ماندن از پیامدهای نادرست علوم انسانی و بهره بردن از پیامدهای درست آن نیازمند این هستیم که از حوزههای دیگر یعنی فلسفه استفاده کنیم و صرفا به گزارههای خود علوم انسانی بسنده نکنیم و به تعبیر دیگری از فلسفه راهی برای علوم انسانی بگشاییم.
استاد حوزه علمیه بیان کرد: ما وقتی سؤال از نسبت علوم و فلسفه و مناسبات این دو مطرح میکنیم دست کم دو نگرش متفاوت وجود دارد، برخی فلسفه را در جایگاه استادی علوم دیگر مینشانند و معتقدند که فلسفه قواعد و اصول رسیدن به معرفت را بیان میکند ولی برخی معتقدند که فلسفه چنین جایگاه بنیادینی ندارد و شاگرد و پادوی علوم انسانی است.
وی تصریح کرد: برای این بحث، در ابتدا باید مقصود خودمان را از فلسفه بیان کنیم زیرا فلسفه از یونان باستان تاکنون تحولات زیادی داشته و معانی مختلفی هم به خود گرفته و آنقدر این معانی با هم فرق دارند که باید آن را مشترک لفظی بدانیم. مراد ما از فلسفه، معنای آن در سنت اسلامی یعنی دانشهای فلسفی است که در سنت اسلامی مطرح بوده و شامل هستیشناسی، انسانشناسی فلسفی و معرفتشناسی است نه فلسفهای که در دنیای غرب مطرح است. بنابراین قصد داریم نسبت هستیشناسی، انسانشناسی و معرفتشناسی را با علوم انسانی تبیین کنیم.
وی ادامه داد: مدعای بنده این است که علوم انسانی متأثر و نیازمند مبانی هستی، انسان و معرفتشناسی است و این مدعا، مدعای علمشناسی است نه اینکه برخاسته از جایگاهی سیاسی باشد.
حجتالاسلام عبداللهی تصریح کرد: علوم از نظام طبقهبندی برخوردار است و هر علمی مبتنی بر علم دیگر است و علوم متاثر از همدیگر هستند به بیان فنی، در علمشناسی، علمشناسان از اجزای علوم بحث دارند و معقتدند که علم از موضوع، مسائل و مبانی تشکیل میشود. هر علمی، موضوعی دارد و یکی از معیارها در تقسیمبندی علوم تقسیمبندی بر اساس موضوع آن است، مثلا علم پزشکی از بدن انسان از حیث سلامتی و بیماری بحث میکند.
استادیار مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، اظهار کرد: همچنین هر علمی، مبادی دارد و نقطه آغاز دانش و شامل مبادی تصوری و تصدیقی است؛ مبادی تصوری، کاربرد اصطلاحات و واژگان دانش است که باید به صورت دقیق تبیین شود زیرا گاهی میبینیم کسانی اصطلاحی را به کار میبرند ولی تعریف درستی از آن ندارند؛ مبادی تصدیقی هم گزارههایی هستند که در خود آن دانش مورد بحث نیستند مثلا یک فیزیکدان در انجام آزمایشات خود از علیت استفاده میکند تا به نتیجه برسد یعنی دنبال علل و عوامل خاص یک پدیده است و در سایر علوم هم اینطور است؛ حال اگر یک فیزیکدان علیت را قبول نداشته باشد آزمایش برای او بی معنا است به عبارتی فیزیکدان و شیمیدان علیت را پیش فرض خود قرار داده است. ولی او هیچ وقت از اصل علیت در قلمرو دانش فیزیک بحث نمیکند و اگر بحث کند، بحث او فیزیکی نیست.
وی ادامه داد: جامعهشناسی که انقلاب اسلامی را تحلیل و بررسی میکند، از تأثیر و تأثر وقایع اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و ... بر یکدیگر بحث میکند. بنابراین پژوهش در یک علم مبتنی بر تعیین تکلیف در برخی علوم دیگر هم هست و به این دسته از گزارهها، مبادی تصدیقی میگویند.
حجتالاسلام عبداللهی تصریح کرد: البته خیلی اوقات یک دانشمند فعالیت خود را انجام میدهد بدون اینکه توجه چندانی به مبادی داشته باشد ولی بدون تردید نانوشته و ناخودآگاهانه اتخاذ موضع کرده است که مثال آن در مورد فیزیکدان بیان شد.
استادیار مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران گفت: مدعای بنده این است که مسائل علوم انسانی نیازمند مبادی هستیشناسی، انسانشناسی و معرفتشناسی است و فرد ابتدا باید تکلیف خود را در ورود به علوم انسانی با این مبادی روشن کرده باشد. در بین این سه دسته هم نظام طولی و سلسله مراتبی برقرار است و معرفتشناسی مقدم بر دو دسته دیگر است. بنیادینترین مبادی دانشها را باید از فلسفه سراغ بگیریم و در خود فلسفه هم مهمترین بخش، معرفتشناسی است.
وی افزود: دانش معرفتشناسی موضوع معرفت را مورد بررسی قرار میدهد، کما اینکه روانشناسی، روان انسان را مورد بحث قرار میدهد. از امکان، چیستی، روشها و منابع و ابزار کسب معرفت بحث میکند و اگر ما در دانشهای علوم انسانی دنبال کسب معرفت هستیم ابتدا باید تکلیف خود را با معرفت روشن کنیم.
حجتالاسلام عبداللهی بیان کرد: در تلقی مشهور علوم انسانی، بیشتر اندیشمندان، اعتبار علم را به آزمونپذیری گره میزنند، این نگرش برآمده از نگاه خاص معرفتشناسی است که تنها منبع معرفت را حس و تجربه میداند و ما اگر این را زیر سؤال ببریم و بگوییم در کنار حس و تجربه، منابع دیگری هم برای کسب معرفت وجود دارد، در این صورت تأثیر بنیادی در علم معرفتشناسی ایجاد خواهد شد.
این پژوهشگر اظهار کرد: در مرحله بعد نوبت به هستیشناسی میرسد. هر دانشی موضوعی دارد و هستیشناسی هم از موجود خاص بحث نمیکند بلکه از مطلق وجود بحث میکند و این مطلق وجود در همه موجودات سریان دارد بنابراین دیدگاه ما در متافیزیک بر دیدگاههای هستیشناسی اثر میگذارد. اگر کسی علیت را نفی کرد، در تاریخ و جامعهشناسی هم نمیتواند دنبال علیت برود ولی اگر در هستیشناسی علیت را ثابت کردیم، آن وقت راه برای ما باز میشود تا در علوم انسانی هم از پدیدههای انسانی سخن بگوییم.
وی افزود: بحث انسانشناسی هم دیدگاه ما در مورد انسان است که آیا او را دوساحتی بدانیم یا تک ساحتی و ... که به شدت در علوم انسانی اثرگذار است. مثلا پوزتیویستهای منطقی شدیدا طرفدار ادراک حسی هستند و آن را تنها راه معرفت به هستی میدانند و اعتبار سایر راهها را زیر سؤال میبرند. اینها معتقدند تنها چیزی معتبر است که ما با آزمون و تجربه بتوانیم صدق و کذب آن را بیان کنیم. این مدعا، معرفتشناختی است بنابراین اگر اندیشمندی این مبنا(پوزتیویست منطقی) را برای خود قرار دهد، وقتی سراغ هستیشناسی برود، در هستیشناسی او اثر خواهد گذاشت و نتایج مختلفی هم میگیرد.
وی اضافه کرد: مثلا لزوما ماتریالیست خواهد بود زیرا تنها راه کسب معرفت را حس و تجربه میداند و چنین فردی توان اظهار نظر در فراتر از حس و تجربه را ندارد. همچنین وقتی از هستیشناسی سراغ انسانشناسی برود، اگر معتقد به ماتریالیسم باشد، در مورد انسان هم لزوما او را تکساحتی و فاقد بخش مجرد میداند، از این جهت مثلا مکتب حاکم در روانشناسی امروز، متأثر از همین پوزتیویست، رفتارگرایی است که انسان را بر این اساس مورد تحلیل قرار میدهد.
استادیار مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران تأکید کرد: پوزتیویست آنقدر در رویکرد حسگرایانه خود پیش رفت و به افراط کشیده شد که فردی چون هیوم گفت اگر کتابی شامل ریاضی و یکسری امور تجربی و آزمونپذیر بود معتبر است در غیر این صورت آن را در آتش بیندازید زیرا هیچ ارزشی ندارد. قطعا وقتی مبانی هستیشناسی، معرفتشناسی و انسانشناسی در مکاتب مختلف فرق کند، نگاه آنها به هستی و انسان و در نتیجه علوم انسانی هم تفاوت دارد و پیامد هر کدام هم متفاوت از دیگری است.
انتهای پیام