خوانش فیلیپس از فلسفه ویتگنشتاین و کاربست آن در موضوعات دینی
کد خبر: 4127675
تاریخ انتشار : ۲۱ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۷:۰۸
سیدامیر اکرمی بیان کرد:

خوانش فیلیپس از فلسفه ویتگنشتاین و کاربست آن در موضوعات دینی

استاد پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ضمن اشاره به دیدگاه کلی ویتگنشتاین نسبت به دین توضیح داد که دی زی فیلیپس چگونه زبان دین ویتگنشتاین را استخراج کرد و آن را در تحلیل موضوعات مهم دینی به کار بست.

به گزارش ایکنا، نشست «تبیین و ارزیابی دیدگاه دی زی فیلیپس درباره زبان دین» با سخنرانی سیدامیر اکرمی، استاد پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، عصر امروز 21 اسفندماه در محل پژوهشگاه برگزار شد که گزیده آن را در ادامه می‌خوانید؛

فیلیپس در مکتب فلسفی ویتگنشتاین خیلی عمیق فرورفته بود و تلاش کرده بود هم آن فلسفه را درست بفهمد و هم نتایجش را درباره زبان دین استخراج کند و آن را به کار ببندد. او در چند موضوع مهم دینی این فلسفه را به کار بسته است؛ یکی در بحث دعا و نیایش، یکی بحث حیات اخروی و یکی هم زبان دین یا سخن گفتن از خداوند. اینها سه مفهوم بسیار مهم در دین هستند؛ هم مسئله باور به خداوند، هم نیایش و هم حیات جاویدان. برای اینکه بحث در چارچوب بهتری قرار بگیرد سخنانی از ویتگنشتاین را می‌خوانم تا چارچوب نگاه او به دین در ذهن شما شکل بگیرد و بعد به آرای فیلیپس بپردازیم.

ویتگنشتاین می‌گوید پرسش دینی یا پرسشی مربوط به زندگی است یا گفت‌وگوی توخالی. از نظر او وقتی درباره دین صحبت می‌کنیم یا درباره زندگی حرف می‌زنیم یا حرف‌های توخالی و بی‌ربط می‌زنیم که به واقعیت دین مربوط نیست. در ادامه می‌گوید این بازی زبانی اگر اسمش را بازی زبانی بگذاریم بازی است که فرد با پرسش از زندگی وارد آن می‌شود. پس از نظر ویتگنشتاین دین به شدت ارتباط نزدیک با نحوه زندگی دارد.

ارتباط دین با قلب از نظر ویتگنشتاین

در نقل قول دیگری ایشان می‌گوید؛ ایمان چیزی است که قلب من به آن نیاز دارد نه آنچه از سنخ عقل نظرپرداز است. روح من با همه شور و شوقش با همه خون و گوشتش باید نجات پیدا کند و این نجات از طریق همان چیزی است که قلب به آن نیاز دارد نه آنچه ذهن انتزاعی به آن می‌رسد. این دو نقل قول حکایت از این دارد آنچه با دین مرتبط است از سنخ قلب و عمل و زندگی است تا از سنخ تاملات عقلانی.

در نقل قول دیگری می‌گوید دین مسیحی برای کسی است که نیاز بی کران در وجود خودش احساس می‌کند که درک بسیار عمیق این درد و اضطراب سبب می‌شود قلب او باز شود و نجات را در قلب خودش بپذیرد. در مورد شخصیت خود ویتگنشتاین می‌دانیم که می‌گفت من دیندار نیستم، من نمی‌توانم به کلیسا بروم ولی در عین اینکه زندگی مومنانه ندارم نمی‌توانم این نیاز را در خودم نادیده بگیرم که از منظر دین به موضوعات نگاه کنم. بنابراین ویتگنشتاین در عین اینکه در قالب دینی نمی‌گنجیده، دغدغه مستمری نسبت به دین داشته است. اینها کمک می‌کند ذهنمان نسبت به نگاه ویتگنشتاین به دین آشنا شود.

ایشان جای دیگری می‌گوید مسئله این است که توجیه عقلی وجود دارد اما توجیه جایی به پایان خودش می‌رسد و آن پایان از سنخ گزاره نیست بلکه عمل ما است که در بنیاد بازی زبانی است. یک جمله دیگر هم اضافه کنم؛ آنچه می‌خواهم بگویم این است که بازی زبانی وقتی ممکن است که فردی به جایی اعتماد کند یعنی در بنیاد بازی زبانی موضوع اعتماد و توکل وجود دارد. اعتماد از سنخ چیزی است که در زندگی تحقق پیدا می‌کند و خیلی اوقات مبتنی بر شاهد هم نیست.

کار فلسفه دین چیست؟

حال سراغ بحث درباره اندیشه‌های فیلیپس می‌رویم. از نظر فیلیپس به تبع ویتگنشتاین کار فلسفه به طور کلی وارد شدن به اینکه پاسخ‌هایی به این پرسش‌ها بدهد که خدا هست یا نه، معاد هست یا نه، نیست. عمده مسائل مهم فلسفی عبارتند از سوء فهم‌هایی که در زبان است و اگر زبان را روشن کنیم دیگر مسئله‌ای باقی نمی‌ماند تا حل کنیم. بنابراین از نظر فیلیپس کار فلسفه در ارتباط با دین عبارت است از اینکه ما زبان دین را مورد تامل قرار دهیم، ببینیم در زبان دین چه اتفاقی می‌افتد و آن را مورد تحلیل قرار دهیم. کار فیلیپس این است وارد زبان دین و عمل دینی و زندگی مومنان شود تا منطق و دستور زبان دین را کشف کند. از اینجا است که رفته رفته به نتایجی می‌رسد که مسیر او را با دیگر فیلسوفان دین جدا می‌کند.

وقتی شما موضوع منطق زبان دین را مطرح می‌کنید باید توجه داشته باشید که گرامر اول، گرامر سطحی است، مثل وقتی که می‌گویید خدا وجود دارد و درکی سطحی از آن دارید، گرامر سطحی است. مرحله بعد جایی است که زبان دین با حیات مومنان گره می‌خورد. همین عبارت خدا وجود دارد غالبا ما را به این سمت می‌برد که درکی همانند کتاب وجود دارد از آن داشته باشیم ولی وقتی گرامر عمیق را در زبان دینی متدینان مورد بررسی قرار می‌دهیم به نتیجه دیگری می‌رسیم.

سخن فیلیپس این است که واقع‌گرایی یا ضد واقع‌گرایی، یک دوگانه کاذب است و چنین دوگانه نداریم. واقعیتی که گفته می‌شود ملاک و معیار است از سنخ صندلی وجود دارد و فاصله من با خورشید این قدر است، هست که با ابزار تجربی قابل اثبات‌پذیری است. وقتی از این حوزه بیرون بیاییم در درگیری بازی‌های زبانی با این واقع‌گرایی مواجه نیستیم. فلسفه از نظر او تحلیل‌های مفهومی است، ایضاح مفهومی است نه اینکه بگوییم این جمله چه می‌گوید بلکه باید داخل زمینه شویم و این را در زبان کاربران زبان مورد بررسی قرار دهیم.

استفاده‌ای که فیلیپس از برهان وجودی آنسلم می‌کند بسیار جالب است. او می‌گوید متکلمانی مثل آنسلم که هم متکلم بودند و هم متدین، سخنی که درباره برهان وجودی گفتند این است که خداوند امر واجب و ضروری است؛ در برابر آنچه در این عالم هست که ممکن است. مدلول این سخن برای زبان دین و فهم ما از زبان دین همین است که خدا امر مطلق است و نبودش برای فرد مومن قابل تصور نیست. هر چیز ممکنی نبودش قابل تصور است ولی واجب، نبودش قابل تصور نیست و تصورش ما را به وجوب وجودش می‌رساند. استفاده‌ای که فیلیپس از این برهان می‌کند این است که واجب یعنی چیزی که نبودش برای مومن قابل فرض نیست.

انتهای پیام
captcha