بشارت چشم‌های تو
کد خبر: 4199545
تاریخ انتشار : ۲۴ بهمن ۱۴۰۲ - ۰۹:۲۴
یادداشت

بشارت چشم‌های تو

متن پیش‌رو بیان احساسات تعدادی از شیعیان ائمه اطهار(ع) درباره حضرت سیدالشهدا(ع) است. همان‌‌ها که امام را پدر، پشتوانه، برادری مهربان، میزبانی سفره‌دار و... می‌پندارند. همان‌ها که پشتوانه‌ها را در حسین(ع) می‌جویند.

بشارت چشم‌های تونجوای آرام لب‌ها در ضیافت نام تو، زیر باران اشک، شنیدنی است و تو این همه را می‌شنوی، می‌دانی: کسی گفت «حسی که گیاه، به خاک و باران، به ابر دارد. حسینی بودن برای من این است» و دیگری از تو تصویر یک پدر نگران دارد: «در تعزیه‌هایی که رفته‌ام، تصویری که از ایشان دیدم، پدری است که نمی‌تواند آرام بنشیند. همیشه ایشان را نگران خودمان تصور می‌کنم. فکر می‌کنم امام را گم کرده‌ایم. منظورم رسالت امام است.» «امام حسین(ع) توصیف‌پذیر نیست. از داشتنش در زندگی‌ام خیلی خوشحالم.» «خیلی خوشحالم که امام حسین(ع) را داریم. نمی‌دانم اگر امام را نداشتم باید چه می‌کردم. اسمش که می‌آید ناخودآگاه اشک آدم می‌ریزد. قربان امام مهربانم بروم.» «بعد از این همه  سال، یک انرژی، یک اثری از خودش در زندگی همه ما گذاشته که هیچ‌وقت از بین نمی‌رود.» «پل ارتباطی من و خدایم است. همیشه برایم پا درمیانی می‌کند.» «من یک تکیه گاه دارم. کسی که اگر راه درست بروم کمکم می کند، اگر اشتباه کنم و پشیمان بشوم، زود راضی می‌شود و اگر بیراهه بروم، رهایم نمی‌کند. حسین(ع)، دلیل قشنگی برای گریه‌هایم است. خیلی وقت‌ها فکر می‌کنم اگر امام حسین(ع) نبود، نمی‌توانستم سختی‌‍‌های زندگی‌ام را تحمل کنم.»

«حال و هوای امام حسین(ع)، آدم را تصفیه می‌کند. انگار در محرم و صفرش، آدم فیلتر آلوده‌اش را عوض می‌کند و یک فیلتر تمیز می‌گذارد.»

«حسین(ع) همه جوره ترسیم بندگی است؛ با جسم و جان و مال و فرزند. سخت است از او چیزی بخواهم جز اینکه الگوی بندگی‌اش را اقتدا کنم؛ آن هم در حد نیت و تمرین با بضاعت اندکم.» «حسین(ع)، یک اشراق واقعی است، نمود یک رابطه عاشق و معشوقی واقعی بین خود و خدا»، «احساس می‌کنم پدری بسیار مهربان دارم که همیشه حواسش به من هست. احساس می‌کنم حتی نامش در زندگیم برکت سرازیر می‌کند.»، «هر جا در زندگی ارتباطم را با امام ‌حسین(ع) قوت بخشیدم، وجود نازنین این امام و هدایت‌هایش را بیشتر حس کردم.» «در سفر به کربلا، بزرگواری و مهمان نوازی بیش از حد ایشان را تجربه کردم. امام حسین(ع) به دریای الهی وصل شدند و خود تبدیل به دریا شدند.»

«وجود امام حسين(ع) در زندگی‌ام، یک پشتوانه است. وقت‌هایی که دلم شکسته و درمانده‌ شدم و آبرویی به درگاه خدا ندارم، جز او پناهی ندارم. وجود امام، یک مرهم برای زخم‌های بی درمان و سنگ صبور برای حرف‌هایی است که شنونده‌ای ندارند.»

«درک مقام والای امامت ایشان، از ظرفیت و توان حقیر خارج است. تمام نعمت‌هایی که به ما می‌رسد به یمن وجود معصوم است: و بکم ینزل الغیث ... برایم بسی جای شکر و سپاس است همچون وجود مقدسی را در مذهب غنی خود دارم؛ هم او که به فرموده معصوم، تربتش برای هر درد، شفا است. السلام علیک یا ابا عبدالله.»

«وقتی نام امام حسین(ع) می‌آید؛ چه ولادت ایشان باشد چه شهادت، اشک از چشمان آدم جاری می‌شود. اشک با نام امام حسین(ع) عجین شده است.  شیربچه‌های این مرزبوم با نام و یاد حسین(ع) زمانی عرصه را بر دشمن تنگ کردند و به خاطر رسیدن به حرمش، از جان خود گذشتند. مادران ایران به نام و یاد امام حسین(ع) بچه‌های خود را راهی جنگی نابرابر می‌کردند و هر کدام شهید می‌شد می‌گفتند فدای سرامام حسین(ع).» «نام حسین(ع) مایه آرامش و اطمینان در کل زندگی‌ام است.» «حسین(ع) رحمت واسعه خداوند است. دری از درهای بهشت که در دنیا باز شده تا انسان‌ها بوی بهشت را بشنوند و مشتاقش شوند؛ بهشتی که به بهانه می‌دهند نه بها. به بهانه گفتن یا حسین، گریه بر حسین، زیارت حسین، یاد حسین.» 

بزرگی می‌گفت کمر شیعه، با کلام علی(‌ع)، قرص است و فکر می‌کنم تو؛ در تک تک لحظه‌های درخشان زندگی‌ات، در همه آن منزل‌ها، رو در روی همه آدم‌ها، تصویر کلام امیرالمؤمنینی؛ تجسم همه آن سوزها و گدازها. تو هم مثل  کلام پدرت، کمر این مردم را قرص کرده‌ای که این گونه پشتوانه‌ها را در تو می‌جویند و اگر کسی به ما نزدیک‌تر شود و کلمات ما را بیشتر زیر و رو کند، راز بزرگی را خواهد دانست؛ رازی که شاید خود ما از آن بی‌خبریم؛ رازی که با آن «ز خوشدلی و طرب در جهان نمی‌گنجم».

اوراق لهوف‌ها، مثیر الاحزان‌ها و الفتوح‌ها در حسرت شنیدن این راز، کهنه شد. قرن‌ها است مقتل‌ها، پشت در خیمه گفت‌وگوی تو و زهیر، برای فهمیدن این راز، به سکوت و تأمل ایستاده‌اند. حیرت حرّ و قدم‌های سرگردانش بعد از دیدن چشم‌های تو، قرن‌ها است معمای روضه‌ها است. تاریخ بعد از گفت‌وگوی تو با عبیدالله بن حر جُعفی، مکث‌های معناداری کرد. 

هر جا رفتی، گوشه‌ای از این راز از پرده بیرون افتاد و در چشم‌های حبیب و عابس و عون و قاسم آشکارا ‌شعله کشید. همه؛ چه آن هفتاد دو نفر خوشبخت جهان که در آستان تو، جان‌های خود را بذل کردند، چه آن سی هزار نگون‌بخت رو به روی تو، گوشه‌هایی از این راز را بر ملا کردند.

و ما که از پس قرن‌ها مدعی عشق آل پیغمبریم، منزل به منزل پی شما و آن راز آمدیم و هر منزل که به تو نزدیک‌تر شدیم، هر سطر که در مقاتل جلوتر رفتیم، دانستیم که راه و راز دور نبود، همه چیز همین جا است، همین جا که شمس گفت: «در اندرون من بشارتی هست» مقاتل را می‌گردیم، سطر به سطر، صفحه به صفحه، آنچه در چشم‌های یاران تو آشکارا شعله ‌کشید و در میدان آن گونه جان‌بازی کرد، همین بشارت بود: «عجبم می‌آید ازین مردمان که بی آن بشارت شادند. کاشکی این چه داریم، همه بستندی و آن چه از ماست، به حقیقت به ما دادندی.» (مقالات شمس)  

ما با تو همین بشارت را پیدا کردیم؛ چیزی که آنِ ماست، به حقیقت. هر منزل که به تو نزدیک‌تر شدیم، صدای این بشارت را نزدیک‌تر از همیشه از درون خود شنیدیم و اعجاز تو این است؛ تو به آدم‌ها، خودشان را بشارت می‌دهی. راز پشت پرده خیمه‌ها این است.

کامله بوعذار

انتهای پیام
captcha