با کاروان اسرای کربلا/ برای زخم دل چه مرهمی وجود دارد...
کد خبر: 3439927
تاریخ انتشار : ۱۲ آبان ۱۳۹۴ - ۱۰:۳۷

با کاروان اسرای کربلا/ برای زخم دل چه مرهمی وجود دارد...

گروه اندیشه: کاروان کربلا این روزها، روزهای سختی در پیش دارد، شکنجه روحی و شکنجه جسمی؛ شاید بتوان مرهمی بر زخم‌های جسم گذاشت اما مرهمی برای داغ دل پاره تن رسول‌الله(ص) وجود ندارد؛ چه مرهمی می‌توان برای دلی داشت که وقتی می‌خواست آب بخورد، می‌گفت پدرم را تشنه جلوی چشمان من شهید کردند...

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) از خراسان رضوی، حادثه کربلا آنقدر بزرگ، تاسف انگیز و فاجعه بار است که دل هر مسلمان و غیر مسلمانی را به درد می‌آورد؛ امام حسین(ع) با به همراه بردن خانواده‌اش به کربلا و بهترین عزیزانش، با وقایعی که در کربلا رخ داد به همه ثابت کرد برای حب دنیا و ریاست‌طلبی قیام نکرده است و فقط برای خدا و امر به معروف نهی از منکر و اصلاح دین جدش حضرت محمد مصطفی(ص) قیام کرد.

هنوز بعد از گذشت حدود 1400 سال هنوز افرادی جرات نمی‌کنند با خانواده به کربلا سفر کنند و بیان می‌کنند ناامن است؛ کشته می‌شوی؛ در حالی که امام حسین(ع) از تمام ماجراها و آخر و عاقبت کارش مطلع بود؛ اما با خانواده و با کمترین امکانات سفر کرد؛ با عزیزترین یارانش؛ با بهترین و کوچک‌ترین اعضای خانواده‌اش...

کسانی که به کربلا سفر کرده‌اند می‌دانند در کشور عراق در بعضی نقاط تا فرسنگ‌ها و صدها کیلومتر آب و علفی وجود ندارد و دارای آب و هوایی داغ و سوزان است؛ به خصوص سمت شام و سوریه. اگر از زائران برگشته از سفر کربلا و کسانی که مدتی از سوریه به کربلا با اتوبوس سفر کرده‌اند بپرسید این موضوع را کاملا درک خواهید کرد که چه سفر سخت و طاقت‌فرسایی است و چه هوای گرم و سوزانی دارد و اگر در وسط راه کولر ماشین از کار بیفتد بیشتر درک خواهید کرد.

بعداز شهادت حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) دو امام معصوم، حضرت امام سجاد(ع) که حال مساعدی نداشتند و مریض بودند، امام محمد باقر(ع) 4 ساله، به همراه حضرت زینب(س) بانوی صبور و فداکار و اهل بیت(ع) جوانان اهل بهشت و بقیه خانواده شهدای کربلا به اسارت درآمدند؛ کسانی که داغدار بودند و عزیزترین افراد خانواه خود را از دست داده بودند و دشمن با آتش زدن خیمه به بدترین نحو با آنان برخورد کرد. اسارتی که هیچ وقت دیگر در تاریخ تکرار نشد و شقاوت و ظلم ظالمان به اهل بیت رسول الله(ص) در تاریخ مثال زدنی شد؛ کسانی که برای مال دنیا رفتند خاک گور نصیبشان شد و کسانی که برای مقام رفتند از قعر جهنم و بدبختی و مصیبت دنیا بهره بردند.

امام محمد باقر(ع) درباره حادثه کربلا فرموده‌اند: «جدم امام حسین(ع) کشته شدند، در حالی که من چهار ساله بودم و کشته شدن او را به یاد می‌آورم».

کاروان اسرای کربلا در حالی به راه افتاد که سرهای عزیزترین افراد سلاله پیامبر اسلام(ص) در پیش رو بود و با توجه به وضعیتی که وجود داشت سرپرست کاروان اهل بیت ائمه اطهار(س) را می توان حضرت زینب(س) نام برد، کسی که باید غیر از داغ عزیزترین افراد خانواده سنگ صبور همه باشد؛ کسی که باید از همه پرستاری کند تا مبادا دشمن گمان برد به زانو درآمده‌اند.

حضرت زینب(س) در شام خطاب به یزید گفت: «اى پسر کفّار آزاد شده! آیا این از عدالت است که تو زنان و کنیزان خود را پشت پرده‌ها بنشانى، ولى دختران رسول خدا(ص) را اسیر کرده و به این سو و آن سو بکشانى و در حالى که پرده حرمت آنان را دریده و چهره‌هاى آنان را در معرض دید مردم قرار داده‌اى، آن‌ها را توسط دشمنان در شهرهاى مختلف بگردانى، تا مردم هر کوى و برزن به تماشاى آنان بنشینند و افراد دور و نزدیک و پست و شریف به چهره‌هایشان چشم بدوزند، با آنکه همراه آنان مردان و حمایت گرانشان نبودند؛ چگونه مى‌توان به حمایت و مراقبت آن کس امید داشت که [مادرش] جگر پاکان را به دهان گرفته [اشاره به داستان هند جگرخوار مادر بزرگ یزید است] و گوشتش از خون شهیدان روییده؟! و چگونه در دشمنى ما اهل بیت(ع) شتاب نکند آن کس که به ما با غرور و با نفرت، خشمگینانه و کینه توزانه نگاه مى‌کند و آنگاه ـ بى‌آنکه احساس گناه کند و ظلم و ستم خود را بزرگ بشمارد؛ مى‌گوید: «اى کاش اجداد من بودند و این صحنه ها را مى‌دیدند و از شادى و سرور فریاد مى‌زدند و مى‌گفتند: اى یزید! دست مریزاد». این جمله را در حالى مى‌گویى که بر لب و دندان ابا عبدالله(ع) سید جوانان اهل بهشت مى‌زنى!»

برای زخم دل چه مرهمی وجود دارد

کاروان کربلا در حالی به راه افتاد که پاره تن بی بی فاطمه زهرا(س) بر روی نیزه بود و خانواده‌اش باید با دست‌های بسته راه می‌رفتند، در بیابانی داغ و سوزان، در بیابانی پر از خار و بر روی شن‌های گداخته از تابش آفتاب؛ کاروان کربلا در حالی راه می‌رفت که کسی نمی‌توانست کودکان را بغل بگیرد، کودکانی که سر بابا را بر نیزه می‌دیدند و جزای گریه کردنشان شلاق دشمن بود.

مصیبت کربلا خیلی عظیم است، حتی نمی‌توان گوشه‌های از آنرا برروی کاغذ نوشت چه رسد به اینکه بخواهیم بیان کنیم،؛ کاروان کربلا این روزها، روزهای سختی در پیش دارد، شکنجه روحی و شکنجه جسمی؛ شاید بتوان مرهمی بر زخم‌های جسم گذاشت اما مرهمی برای داغ دل پاره تن رسول‌الله(ص) وجود ندارد، چه مرهمی می‌توان برای دلی داشت که وقتی می‌خواست آب بخورد، می‌گفت پدرم را تشنه جلوی چشمان من شهید کردند...

کاروان اسیر شده پاک‌ترین افراد روی زمین در حالی به سوی شام به سمت یزید برده می‌شد که یزید مدعی بود مسلمان است و خلافت اسلامی دارد، کسی که خانواده پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفی(ص) را خارجی معرفی کرده بود و خودش را حاکم اسلامی؛ اسلامی که با خانواده پیامبر(ص) بود و یزید فقط نامش را یدک می‌کشید، مثل بعضی از سردمداران امروز دنیای اسلام که هزاران جنایت می‌کنند، مسلمانان جهان را قتل و عام کرده و مدافعان را شورشی و تروریست معرفی می‌کنند.

حضرت امام سجاد(ع) در خطبه شام خطاب به یزید گفت: «ای یزید! این پیغمبر، جد من است و یا جد تو؟ اگر گویی جد من است، همه می‌دانند که دروغ می‌گویی، و اگر جد من است پس چرا پدر مرا از روی ستم کشتی و مال او را تاراج کردی و اهل بیت(ع) او را به اسارت گرفتی؟! حضرت این جملات را گفت و دست برد و گریبان چاک زد و گریست و گفت: به خدا سوگند اگر در جهان کسی باشد که جدش رسول خداست، آن منم، پس چرا این مرد، پدرم را کشت و ما را مانند رومیان اسیر کرد؟! آنگاه فرمود: ای یزید! این جنایت را مرتکب شدی و باز می‌‌گویی: محمد رسول خداست؟! و رو به قبله می‌ایستی؟! وای بر تو! در روز قیامت جد و پدر من در آن روز دشمن تو هستند.»

چه کسی خارجی است؟

برای اینکه بفهمیم چه کسی خارجی است؛ خطبه حضرت امام سجاد(ع) در شام را بخوانید، که گفتند: «ای مردم! من فرزند مکه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم، من فرزند کسی هستم که حجرالاسود را با ردای خود حمل و در جای خود نصب فرمود، من فرزند بهترین طواف و سعی کنندگانم، من فرزند بهترین حج کنندگان و تلبیه گویان هستم، من فرزند آنم که بر براق سوار شد، من فرزند پیامبری هستم که در یک شب از مسجدالحرام به مسجد الاقصی سیر کرد، من فرزند آنم که جبرئیل او را به سدرةالمنتهی برد و به مقام قرب ربوبی و نزدیکترین جایگاه مقام باری تعالی رسید، من فرزند آنم که با ملائکه آسمان نماز گزارد، من فرزند آن پیامبرم که پروردگار بزرگ به او وحی کرد، من فرزند محمد مصطفی و علی مرتضایم، من فرزند کسی هستم که بینی گردنکشان را به خاک مالید تا به کلمه توحید اقرار کردند.

من پسر آن کسی هستم که برابر پیامبر با دو شمشیر و با دو نیزه می رزمید، و دو بار هجرت و دو بار بیعت کرد، و در بدر و حنین با کافران جنگید، و به اندازه چشم بر هم زدنی به خدا کفر نورزید، من فرزند صالح مؤمنان و وارث انبیا و از بین برنده مشرکان و امیر مسلمانان و فروغ جهادگران و زینت عبادت کنندگان و افتخار گریه کنندگانم، من فرزند بردبارترین بردباران و افضل نمازگزاران از اهل بیت پیامبر هستم، من پسر آنم که جبرئیل او را تأیید و میکائیل او را یاری کرد، من فرزند آنم که از حرم مسلمانان حمایت فرمود و با مارقین و ناکثین و قاسطین جنگید و با دشمنانش مبارزه کرد، من فرزند بهترین قریشم، من پسر اولین کسی هستم از مؤمنین که دعوت خدا و پیامبر را پذیرفت، من پسر اول سبقت گیرنده ای در ایمان و شکننده کمر متجاوزان و از میان برنده مشرکانم، من فرزند آنم که به مثابه تیری از تیرهای خدا برای منافقان و زبان حکمت عباد خداوند و یاری کننده دین خدا و ولی امر او، و بوستان حکمت خدا و حامل علم الهی بود.

او جوانمرد، سخاوتمند، نیکوچهره، جامع خیرها، سید، بزرگوار، ابطحی، راضی به خواست خدا، پیشگام در مشکلات، شکیبا، دائما روزه‌دار، پاکیزه از هر آلودگی و بسیار نمازگزار بود؛ او رشته اصلاب دشمنان خود را از هم گسیخت و شیرازه احزاب کفر را از هم پاشید. او دارای قلبی ثابت و قوی و اراده ای محکم و استوار و عزمی راسخ بود و همانند شیری شجاع که وقتی نیزه‌ها در جنگ به هم در می‌آمیخت آن‌ها را همانند آسیا خرد و نرم و بسان باد آن‌ها را پراکنده می‌ساخت.

او شیر حجاز و آقا و بزرگ عراق است که مکی و مدنی و خیفی و عقبی و بدری و احدی و شجری و مهاجری است، که در همه این صحنه‌ها حضور داشت. او سید عرب است و شیر میدان نبرد و وارث دو مشعر، و پدر دو فرزند: حسن و حسین. آری او، همان او [که این صفات و ویژگی‌های ارزنده مختص اوست] جدم علی بن ابی طالب است. آنگاه گفت: من فرزند فاطمه زهرا بانوی بانوان جهانم.»

علی اکبر ملکی

captcha