به گزارش ایکنا؛ سیدمجتبی حسینی، پژوهشگر دینی، شب گذشته، ششم شهریورماه، در هشتمین جلسه از مراسم عزاداری امام حسین(ع) که از طریق فضای مجازی پخش شد، به ایراد سخن پرداخت که مشروح این سخنرانی را در ادامه میخوانید؛
در قضیه امام حسین(ع) برخیها تحلیل را به مسائل زمینهای متمرکز کردند که برای دورههای اخیر است و خودش محصول بحثهای فلسفی، جامعهشناختی و ... است و تأثیرش این شده که این شخص روی زمینههای حرکت امام حسین(ع) بحث میکند. برخی نیز بحثهایی از حیث پیامدهای عاشورا مطرح میکنند و همه اینها ولو اینکه ناقص است، اما خوب و ارزشمند است. یکی از مهمترین محورها که از آن غافل میشویم حُسن فاعلی است. در این بحثها حُسن فعلی را در نظر گرفتهایم، اما حُسن فاعلی این است که در خود امام حسین(ع) تامل کنیم.
روایتی از امام(ع) است که معمولاً آن را میگویند و استفادههای دیگری میکنند و آن اینکه فرمود «لکم فیَّ اسوه»، در خود من برای شما اسوه وجود دارد و نه در این کاری که کردم. در خود ایشان از دوره کودکی یا حداقل دوره امامت امام علی(ع) یا زمانی امامت امام حسن(ع) بود، یا حتی دوره امامت ایشان، اسوه بودن وجود دارد. بنابراین باید در خودشان تأمل کنید. در زیارات اتفاقاً به این موضوع بیشتر تأکید میکنید و محور خود امام حسین(ع) است. میگوییم شهادت میدهیم که نماز را اقامه کردی و ... .
اینطور نیست که فقط آن اتفاقی که افتاده را تحلیل کنیم. محوریت اصلی این اتفاق خود امام حسین(ع) است و خدا ایشان را اینطور آفرید و البته اگر قرار بود این بار به این صورت روی دوش امام کاظم(ع) هم باشد، ایشان را نیز خداوند همین طور میآفرید، اما از زبان امام(ع) باید مطلب را فهمید. اهل کوفه زمانی که هنوز اتفاقاتی نیفتاده بود و یزید حاکم شده بود، نامهای نوشتند. کوفیان هم افراد خاصی هستند. شاید بدیهایی هم در مورد کوفیان میگویید که یک مقدار هم حقشان است، اما شاید اینطور هم نباشد. این اقلیم در عالم جایگاه خاصی است و هر وقت اهل بیت(ع) خواستند حکومتی داشته باشند، در کوفه بود و این خواهد بود. حرکت امام حسین(ع) به سمت کوفه نیز بیانگر حکومت نهایی است و حکومت باید در کوفه اجرا شود، چون خاص است.
در مسجد کوفه، انبیاء بزرگی نماز خوانده و خودشان را وصل کردند. مسجد سهله نیز به همین صورت بود و در روایات داریم که وقتی برای پیامبر(ص) قضیه معراج پیش آمد، توقفی در مسجد کوفه هم داشتند و اینها معانی خودش را دارد و میخواهم روی دیدگاههایمان توجه کنیم. این آقایان کوفه که ما نمیدانیم چه چیزی باید به آنها بگوییم، روی حس یا هر چیز دیگری به امام حسین(ع) نامه نوشتند و مضمون مشترک این نامهها این است که بیا و در میان ما امام باش و صحبت چیز دیگری هم نیست.
یعنی گفتند تو امام ما باش، بلکه خداوند توسط تو ما را به هدایت بکشاند. پس دعوت بر این اساس بوده است. حسب ظاهر این طور بود که به صورت مفصل نامه نوشتند که بیا، شاید که خدا ما را به وسیله تو هدایت کند و ما همه، دور تو بر هدایت و حق جمع شویم. حضرت(ع) هم نامه نوشتند و سفیر فرستادند که حسب ظاهر همه چیز درست جلو برود. البته که عالم معنا چیز دیگری است.
اما وقتی کوفیان نامه نوشتند، جواب حضرت(ع) این بود که فرمود: «فَلَعَمْرِی مَا الاِمامُ إِلاَّ الْعامِلُ بِالْکِتابِ، وَ الاْخِذُ بِالْقِسْطِ، وَ الدَّائِنُ بِالْحَقِّ، وَ الْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِ اللهِ وَ السَّلامُ». در قرآن قسمهای متعددی هست که آیا قسم است یا خیر، بحث تفسیری دارد که واردش نمیشویم، اما یکی از قسمهای قرآن با همه قسمها در ماده و صورت فرق دارد و آنجایی است که به جان پیامبر(ص) قسم میخورد که هم ماده و هم صورتش متفاوت است. دیگران در هیئت قسم هستند که بحث مفصلی دارند. حتی یک جایی میفرماید «لا اقسم» که خیلی مهمتر است. در این نامهای که امام(ع) به اهل کوفه مینویسد، سوگندش از این جنس است که میگوید به جان خودم. در این نوع قسم، نکتهها قرار دارد.
امام حسین(ع) که آدم معمولی نبود. نامه نوشتند و گفتند بیا برای ما اهل کوفه امام باش که شاید خدا به وسیله تو ما را بر حق و هدایت جمع کند و حرف این بود. حال این شخص وقتی میخواهد جواب دهد میفرماید «فلعمری» یعنی به جان خودم. اصلا یعنی چه؟ یعنی من با جانم به وسط آمدم و چیزی را هم آوردهام که همه عالم بر آن متمرکز است. میگوییم که اصلاً قسم نمیخواهد جواب را میدادی و میگفتی میآیم و یا نمیآیم، اما چرا به جان خودم را گفتی؟ این یعنی در این عبارت نکتهای وجود دارد، اما در این تحلیلها به این عبارت و قسم هم توجه نشده است.
یک نفر ندیدم که بگوید اول این را مطرح کنیم. شما بگویید یک مبارز و یا حتی یک امام وقتی میخواهد حرف بزند قسم به جان خودش خورده یا خیر. فرمود من برای شما سفیری میفرستم و به اسم، افراد را مشخص کرد و گفت اگر پیام خوبی به من بدهند میآیم؛ لذا گاهی اوقات این حرف نکاتی دارد. خیلیها این را خواندهاند و بحث هم کردهاند، اما به این مسئله کسی فکر نکرده است. مگر جان شما همین چیزهاست؟ جان تو جانی است که پیامبر(ص) فرمود: «حسین منی و انا من حسین»، یعنی ارتباط به جای دیگری رفته است.
بنابراین این علامت بسیار مهم است و در ذهن شما اتفاقات خوبی را ایجاد میکند. کدام رهبر بزرگی را دیدهاید که وقتی میخواهد نامه بنویسد بگوید به جان خودم؟ و کدام جانی به اندازه جان امام حسین(ع) است؟ همچنان که در قرآن یک قسم است که با بقیه فرق دارد و آن هم جان پیامبر(ص) است. خدا بخواهد حرفی بزند به جان پیامبرش قسم بخورد یک نکته عمیقی است.
اما به ادامه پاسخ امام حسین(ع) برسیم. فرمود شما از من خواستید که امام شما باشم، اما بگذارید تکلیف را روشن کنم که همه عالم بدانند امام کیست. امام این است که اولاً عامل به کتاب است. دوم اینکه گیرنده قسط است. قرار نیست امام سختگیری یا سادگی کند، میگوید من قسط گیرم و مطلب را روشن میکند؛ لذا نگویید چرا به یکباره نظر کوفیان عوض شد، این طور که امام حسین(ع) گفت، اگر امثال ما هم بودیم میگفتیم نمیخواهیم. میگفتیم شما هم مانند پدرت از ابتدا دارید تکلیف را روشن میکنید. فرض کنید کوفیان به هر دلیلی از امام دعوت کردند، اما اگر امام بیاید، اینجا مرکز میشود و نامه حضرت(ع) تکلیف را روشن کرد و به جانش هم قسم خورد که با جانم وسط آمدهام.
در ادامه فرمود ما حرف حق میزنیم و حرف حق مطالبه میکنیم. همچنین امامی که من میگویم کسی است که اول از همه، خودش و نفسش را بر ذات خدا حبس کرده است. امام با این نامه سفرا را فرستاد. رندان میگویند که مردم از ابنزیاد ترسیدند و فرار کردند، اما اگر اینها پای کار میایستادند، با این کارهای ابنزیاد همهشان فرار نمیکردند. البته از بین اینها تعداد اندکی خودشان را به کربلا رساندند و یک عده اندکی از آنها نیز عاشورا هم ماندند؛ لذا وقتی میخواهیم حرکت امام حسین(ع) را تحلیل کنیم، باید حسن فاعلی را بدانیم که این حسین(ع) که بود و چه میگفت.
این را هم بگویم که، هر امامی که مدینه نبود غریب است. امام حسین(ع)، امام کاظم(ع) و امام رضا(ع) همگی غریب هستند. برای اهل بیت(ع) غریب این است که از مدینه و پدر و مادرشان دور شوند. امام حسن(ع) زمانی که حالشان بد شده بود، امام حسین(ع) را کنار کشید تا وصیت کند. فرمود وقتی به حالت احتضار درآمدم من را به سمت قبله میکنی، بعد که کار انجام شد، من را به سمت پیامبر(ص) میکنی. آن هم که انجام شد، من را به سمت قبر مادرمان فاطمه(س) بچرخان. لذا وقتی محدودیت برای اهل بیت(ع) برداشته میشد، اولین کارشان این بود که به مدینه برمیگشتند.
امام حسن(ع) بعد از دورهای که این قضایا رخ داد، در کوفه بودند و وقتی این داستان خلافت و ... بههم خورد، به مدینه رفتند. به حضرت سکینه گفتند شما در کل این داستان بودی و شاید آن زمان یک دختر خانم 9 یا 10 ساله بود. حال میشود از شما سؤال کنم، سختترین لحظه در این مجموعه چه بود؟ فرمود آن زمانی که داشتیم از مدینه میآمدیم.
حضرت(ع) وقتی داشت از مدینه بیرون میآمد، بالای قبر پیامبر(ص) رفتند و اینها آخرین مراحل است. معمولاً وقتی زیارت میرویم آخر سر یک نگاه میکنیم و میگوییم «و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم»، اما آنجا امام حسین(ع) این را نفرمود و میدانست داستان چیست. صحبتهایش را با پیامبر(ص) انجام داد و خطاب کرد، خدایا به حق این قبر و کسی که در آن است، برای من آن مسیری را رقم بزن که برای تو و برای رسول هم رضاست. همه اینها در مورد حسن فعلی بحث شده است و خوب هم هست، اما روی حسن فاعلی تمرکز نکردهایم. حسین(ع) این وسط که بود؟ اول میگوید امام این ویژگی را دارد و من دارم با این شخصیت میآیم. هستید یا نیستید؟ لذا وقتی خبر شهادت مسلم آمد، باز هم کار خودش را کرد. این حسن فاعلی مزیتش این است که به نسبت ما نیز این حسن فاعلی را ایجاد میکند.
گزارش از مرتضی اوحدی
انتهای پیام