یکی از مهمترین چیزهایی که هر انسانی باید بداند و حتی تکلیف خودش را با آن روشن کند جای ایستادنش میان دوگانههای محتوم و انکارناپذیر بشری مانند ظلمت و نور، کفر و ایمان، سلامت و مرض، سعادت و شقاوت و دیگر دوگانههای قطعی است. نسبت انسان با دوگانهها بالضروره باید مشخص باشد تا بتواند دست کم برای خودش روشن کند که کجای نور ایستاده و کجای ظلمت فرو رفته است: مبتدای نور یا منتهای ظلمت و به همین قیاس به واقع لازم است انسان بداند کجای دوگانههای دیگر قرار دارد: کجای کفر و ایمان مستقر است، کجای سعادت و شقاوت راه میرود، کجای ظلم و عدل نفس میکشد، کجای زمین متوقف و کجای آسمان در پرواز است و کجای تعقل و توحش سیر میکند. ضرورت و اهمیت این آگاهیها دقیقا مثل ضرورت و آگاهی از این نکته مهم است که انسان پیوسته باید بداند کجای سلامت یا مرض و بیماری منزل دارد.
احتیاجی به شرح و بسط نیست که ما در میان دوگانهها زیست میکنیم و دوگانهها به صورت تمام وقت و استثناناپذیر ما را در میان خویش محصور کردهاند. حضور و حصار دوگانهها در متن زندگی و پیرامون زیست ما چنان فراگیر و جدی است که وقتی در یکی نیستیم خواه ناخواه در دیگری هستیم. وقتی از یکی گم میشویم در دیگری پیدا میشویم. در اینجا میتوان به دوگانه «فیزیک» و «متافیزیک» اشاره کرد که به عنوان بنیادینترین دوگانه شناخته بشری از دیرباز نوک پیکان علوم و فنونی مثل فلسفه و عرفان و حتی اخلاق و دین را به سمت خویش خم کرده است تا به آن حد که نه تنها هیچ انسانی بلکه حتی میتوان گفت هیچ موجودی از شمول و احاطه این دوگانگی هولانگیز خارج نیست. این جزو تجربههای محتوم و مسلم بشری است که آدمی آنگاه که در طبیعت فرو میرود از مابعد الطبیعه گم میشود و بالعکس چون این دوگانه نیز مانند دیگر دوگانهها با هم قابل جمع نیستند. این حکمی است که از قلههای بلند تا درههای مخوف در نقطه نقطه آفرینش جاری است و نیرومندتر از آنکه انسان بتواند با نیروهای ظاهری و باطنی خویش دگرگونش کند.
به عنوان مثال، ما به عنوان موجودی انسانی وقتی در دریا فرو میرویم در خاک ساحل نیستیم و وقتی در ساحل قدم میزنیم شناگری میان امواج دریا نیستیم. به همین سان وقتی در دنیا فرو میرویم، آخرت را به فراموشی میسپاریم و اهل آخرت نیستیم و وقتی به شیطان نزدیک میشویم، از خدا دور میشویم.
یکی از معجزات کتابهای آسمانی از جمله قرآن کریم در تبیین همین نکته مهم و بنیادی نهفته است. قرآن در خلال آیاتی پرشمار نخست حقیقت و جریان دوگانهها را به وضوح تثبیت میکند و آنگاه ضرورت تعیین نسبت میان آنها را اثبات میکند.
نمونهها و مثالهای متعددی در آیات قرآن کریم وجود دارد که حقیقت جاری دوگانهها و ضرورت تعیین نسبت میان آنها را نشان میدهد: ضرورت تعیین اینکه کجای نور یا ظلمت یا کجای دنیا و آخرت و کجای شیطان و خدا ایستادهایم از اصول و مبادی حقیقی قرآن کریم است.
اما چیزی که موضوع این نوشتار است نه اصل این واقعیت، که قابلیت تطبیق و تطابق این واقعیت با زندگی و شخصیت هر فردی است. سریان و شریان دوگانهها در بند بند زندگی و مرگ انسان چنان است که میتوان نوع و میزان جریان آن را درباره هر شخصیتی مورد مطالعه و بررسی قرار داد و نتیجه گرفت که شخصیت مورد نظر در کجای این فرایند استقرار دارد. آنچه گفتیم صرفا درباره اولیای الهی صادق نیست بلکه درباره اولیای شیطان نیز صادق است و میتوان با خط کشهایی عددبندی شده هر فردی را سعید باشد یا شقی، فقیر باشد یا غنی و عالم باشد یا عامی زیر اندازهگیری برد.
پس از این مقدمه طولانی، یکی از شخصیتهایی که از جنبه عیار نوری میتوان درباره او از این خط کش پر از عدد و رقم استفاده کرد علامه سیدمحمدحسین طباطبایی است: مردی به نورانیت شمس در روز زندگی و به نورانیت قمر در شب زندگی و هر چیزی که به استیلای تاریکی میانجامد.
سوانح زندگی علامه طباطبایی در میان عناصر جانخراشی مثل یتیمی و فقر و غربت و آنگاه سفر به علم و هجرت به معلوم و سیر در سلوک و تلاش برای معیشت و سلوک و اعراض و تدبیر و تقدیر و سکوت و سیاست و امثال آن، همه و همه حاکی از آن است که او مزین به نوری نه فقط خدادادی که اکتسابی بوده است؛ نوری بشری که پیوسته در دست و مشت داشت و با دست نورانی خویش میکوشید هرجا و هرچه را که در برابرش نمایان میشد، نورانی کند. شواهد همه قایم بر این است که او آن بخش از راهی را که با گامهای خویش طی کرده، مشحون از نور کرده است.
طبیعتا او در دورهای بی اشکال و حتی کم اشکال نمیزیست و زمانهاش مثل بسیاری از زمانههایی که به هر حال به ما انتساب دارد زمانهای سخت دشوار و بسیار مشوب بود. با این حال پاسخ او به هر آنچه بود و نبود و هرآنچه جوانمردانه و ناجوانمردانه پیشآمد میکرد و هرآنچه هجوم میآورد با عملی صادقانه و غمی مشفقانه نور بود و بس.
از این پایین، از این جایی که ما هستیم و نگاه میکنیم او نشان کوهی بلند را دارد که سر به آسمان میساید و خورشید در شانهاش نشسته است و کبوتران بلند پرواز در بازوانش لانه ساختهاند و از بلندایش رودها و آبشارهایی زلال سرازیر است.
او آنگاه که بود، هربار دهان میگشود آبشاری را جاری میکرد؛ آبشارهایی زیبا و رنگین. هر کلمهاش به رنگی بود و رنگها در تلاطم جملاتش چنان بهم میپیوستند که آبشاری از جنس رنگین کمان بسازند.
به عنوان کسی که او را از دیرباز فارغ از هر چیزی دوست داشتهام و جزو معدود کسانی است که در فراز و فرود عمر و ذهن و روزگار، دوستداریام نسبت به او هرگز سستی و کاستی نپذیرفته است، اگر روزی او را ببینم، بی تردید اولین پرسشی که از او خواهم کرد این سؤال ساده خواهد بود که:
کجای نور ایستادهای مرد، کجای قلههای پهناور نور؟
به قلم کریم فیضی
انتهای پیام