به گزارش ایکنا از خراسان رضوی، در یادداشت «انتقاد پذیری، ویژگی جامعه قرآنی » به اصل «انتقاد پذیری» پرداختیم و در این یادداشت که حجتالاسلام سید محمدحسین راجی، استاد کفایه حوزه، مدرس دانشگاه و رئیس بنیاد صحیفه سجادیه خراسان رضوی در اختیار ایکنا قرار داده است، به «عمل به وظیفه» به عنوان یکی از «اصول اجتماعی» در جامعه قرآنی، پرداخته میشود.
پیامبر اکرم(ص) وظیفه هدایت مردم را داشتند، ایشان آنقدر به این وظیفه دقیق عمل میکنند و خود را به مشقت میاندازند که خداوند در قرآن به پیامبر(ص) میگوید:« ای پیامبر چرا خودت را اینقدر به مشقت میاندازی؟ «طه * مَا أَنزَلْنَا عَلَیْک الْقُرْءَانَ لِتَشقَی، ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيفكني.» یعنی هر مقدار که وظیفه پیامبر(ص) بود، ایشان بیشتر از آن وظیفه عمل میکردند.
حضرت علی(ع) بعد از بیست و پنج سال خانهنشینی خلافت را پذیرفتند، اگر ما جای ایشان میبودیم قطعاً حکومت را قبول نمیکردیم و میگفتیم مردمی که قدر مرا ندانند بهتر است بروند و در منجلاب کشیده شوند. اما وقتی مردم میآیند و با حضرت علی(ع) بیعت میکنند، امیر المؤمنین(ع) در برابر اصرار مردم مبنی بر پذیرفتن خلافت، فرمودند: «... لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما اخذالله ألاّ یُقارّوا على كِظّةِ ظالم و لا سَغَبِ مظلوم لألقَیتُ حَبلَها على غارِبها و لسقیتُ آخرها بكأس اوّلها، اگر این بیعت کنندگان نبودند و حجت بر من تمام نمینمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکمباره را بر نتابند و به یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشته این کار را از دست میگذاشتم و پایانش را چون آغازش میانگاشتم.»
یعنی کسی که میخواهد کاندیدای شورای شهر یا مجلس یا ریاست جمهوری شود باید وظیفه را در نظر داشته باشد و بگوید بهتر از من در این زمینه کسی نیست و حالا من آمدم. ولی شما میبینید که یک انتخابات میشود و همه احساس تکلیف میکنند. آیا این یعنی بهتر از این شخص کسی وجود ندارد و واقعاً قحطالرجال شده است؟ باید انسان وظیفهاش را در نظر داشته باشد و دنبال وظیفهاش برود.
عمل به وظیفه در سیره شهدا
یک نیز نمونه بارز و واقعی عمل به تکلیف و وظیفه، شهدا هستند. شهدا به وظیفه شان در بهترین صورت عمل کردند؛ هیچ کدام نگفتند ما تازه ازدواج کردیم؛ بلند شویم کجا برویم. برخی شهدا ازدواج میکردند و دو روز بعد در جبههها به شهادت میرسیدند.
شهید محمد علی کرامتی تنها دو روز بعد از ازدواجش رفت و به شهادت رسید. گفتن این مسائل راحت است درحالی که انسان وقتی ازدواج میکند تا یک سال در تب و تاب ازدواج است. اینقدر برای خودش توجیه میآورَد که حالا که تازه ازدواج کرده است، جبهه نرود.
شهدا نمیگفتند ما فرزند داریم یا فرزندمان هنوز به دنیا نیامده است. زن علاقه دارد که هنگام تولد فرزندش، شوهرش کنارش باشد. اما مثلا خانواده شهید سجاد طاهرنیا گفتند که چند ساعت به تولد فرزندشان، ایشان راهی سوریه میشود؛ فرزندش را نمیبیند و به شهادت میرسد.
شهدا نمیگفتند که فرزند ما مریض است؛ فرزند آدم که مریض میشود، انسان آرام و قرار ندارد و اگر سرکار هم باشد هرچند لحظه تماس میگیرد و احوالش را جویا میشود. حالا فرزندت در تب بسوزد و به خاطر عمل به تکلیف زن و فرزند را بگذاری و بروی. همان کاری که شهید زینالدین وقتی برگشت و دید که کاری از او ساخته نیست و باید برگردد انجام داد.
نمیگفتند برادرمان در جبهه است و دیگر کافی است؛ یکی از برادران شهید باکری در زمان رژیم شاه به شهادت رسید. خودش و دیگر برادرش حمید به عملیات رفتند. حتی وقتی بردارش حمید به شهادت رسید نتوانست جنازه او را به عقب برگرداند و دست آخر هم خودش به شهادت رسید. جنازه هیچ کدام هم برنگشت. نه جنازه آن بردار را ساواک برگرداند و نه خبری از پیکر حمید و مهدی شد.
خطاب من امروز به برخی مسئولین سکولاری نیست که دارند دروس دفاع مقدس را از کتابها حذف میکنند؛ بلکه به مردم میگویم اگر یکی از این شهدا را آمریکا یا رژیم غاصب صهیونیستی یا حتی جهان عرب داشت چه میکرد؟ آیا مجسمه او نباید در همه شهرهایشان نصب میشد؟
برای داشتن نسل سالم، فرزندان را با شهدا مأنوس کنیم
اگر میخواهید که نسلتان نسل سالمی بماند آنها را با شهدا انس بدهید. کتاب خاطرات شهدا را برای فرزندانمان تهیه کنیم و یا اگر قصهای میخواهیم برای بچههایمان بگوییم، از شهدا بگوییم.
اینها مجروح میشدند و میدیدی یک دست خود را از دست دادهاند، ولی برمیگشتند و با همان یک دست فرماندهی میکردند. حاج حسین خرازی یک دستش قطع شد ولی باز برگشت و با همان یک دست فرماندهی کرد و جنگید تا به شهادت رسید. شهید کاوه نیز از بیمارستان فرار کرد تا بتواند خودش را به عملیات برساند. نمیگفتند که الآن فصل درس است؛ به اولویتها نگاه میکردند و وقتی میدیدند که اولویت با جبهه است میرفتند. شهید احسان قاسمیه که دانشجوی ممتاز دانشگاه تگزاس بود وقتی جنگ تحمیلی آغاز شد، دانشگاه را رها کرد و خودش را به جبههها رساند.
اسلام سگ نگهبان ندارد!
روزی شهید نواب صفوی به دیدار علامه امینی رفتند. علامه امینی به ایشان گفتند: «من حیفم میآید از شما، ایران نمانید، شما را میکشند. بیایید برویم نجف درس بخوانید. با استعدادی که دارید پیشرفت میکنید، مرجع میشوید، آن وقت اقدام کنید. هزینه رفتن شما به نجف با من». نوابصفوی نگاهی به علامهامینی انداخت و مکث کرد و بعد گفت: «اسلام سرباز و درسخوان دارد، سگ [نگهبان] ندارد… من و برادرانم میخواهیم سگ اسلام باشیم …» علامه امینی چشمهایش پر از اشک شد، سرش را انداخت پایین و از اتاق بیرون رفت.
صیاد، صیاد است؛ حتی بی درجه!
شهدا نمیگفتند اینجایی که هستیم کسی قدر ما را نمیداند پس ما رفتیم؛ مانند شهید صیاد شیرازی که همیشه بود و هیچ وقت خودش را کنار نکشید. حتی وقتی به تهران احضار شد و درجههای سرهنگیاش را گرفتند، وقتی بنی صدر خلع درجهاش کرد، با لباس بسیجی به سپاه میرفت و طرح میداد وبرنامهریزی ستادی میکرد. همیشه بود؛ حیّ و حاضر. هیچ وقت خودش را کنار نکشید؛ چه زمان جنگ، چه بعد از جنگ.
شهدا نمیگفتند ما باید حج و عمره و کربلا و سوریه و ... برویم، همسر شهید کاوه بیان میکند: «قرار بود مکه برویم، سوریه برویم. هر بار درست یکی دو روز مانده به رفتن، زنگ میزد که نمیتوانم بیایم، خیلی هم دوست داشت، اما چون میخورد به عملیات نشد برویم.»
شهید عباس بابایی قرار بود با همسرش به مکه برود. خبر نزدیک بودن عملیات که به او رسید همسرش را تنها به حج فرستاد و گفت که ان شاءالله خودم عید قربان به حج میآیم. عید قربان هم به شهادت رسید.
شهدا نمیگفتند ما در شهر شغل و پست مهمی داریم؛ شهید باکری نیز که شهردار ارومیه بود، اما وظیفهاش را جای دیگری دید و آن را انجام داد.
هرچه وظیفه اقتضا کند
شهدا برایشان مهم نبود که کجای جبهه باشند؛ خاطرهای از شهید مسعود کرمانی نقل میکنند :«یک شب که مسعود را در مسجد دیدم، از او پرسیدم: «در جبهه چه میکنی؟» گفت: که در جبهه آرپی جی زن بودم ولی وقتی فرمانده گفته که به حد نیاز آرپی جی زن داریم اما برای حمل مجروح به افرادی نیاز داریم، شنیدم که افرادی گفتند: «ما آمدهایم جنگ تا تانک بزنیم و عراقی بکشیم، حالا باید مجروح حمل کنیم؟» ناراحت شدم و به فرمانده گفتم: «من حاضر هستم، حالا که وظیفه چنین اقتضا میکند که در خدمت مجروحین باشیم، چرا که نه؟ افتخار هم باید کرد».
ما هم باید امروز بررسی کنیم ببینیم وظیفهمان چیست و آن را انجام بدهیم.
وظیفهمان را در هر زمان را بشناسیم/ «حمایت از کالای داخلی» وظیفه حال
وظیفه امروز فرزندآوری است ولی میبینیم که چطور با توجیه از انجام آن سرباز میزنیم. وظیفه امروز ما ایجاد شغل است اما آن را انجام نمیدهیم. الان وظیفه ما حمایت از کالای داخلی است. در بحثهای علمی خود را قوی کنیم تا یک شبهه ما را به هم نریزد.
انتهای پیام