پایان دردناک خلافت بنی‌امیه چگونه رقم خورد
کد خبر: 4195082
تاریخ انتشار : ۱۱ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۳:۰۸
یادداشت

پایان دردناک خلافت بنی‌امیه چگونه رقم خورد

انتقال قدرت از دودمان اموی به فرزندان عباس و روی کار آمدن عباسیان و خشونت افسار گسیخته‌ای که نسبت به بازماندگان اموی از خود به نمایش گذاشتند، رویدادی تلخ و در عین حال عبرت‌آمیز در تاریخ است.

محمد جواد گودینی

محمد جواد گودینی؛ پژوهشگر دینی و استاد دانشگاه، در یادداشتی که در اختیار ایکنا قرار داده به بررسی فرجام امویان پرداخت که در ادامه می‌خوانید؛

خلافت بنی‌امیه که توسط معاویه بن ابی‌سفیان به سال 41 هجری پایه‌ریزی شد، 91 سال به حیات خود ادامه داد و در این دوران، 14 نفر از خلفا بر مسند قدرت تکیه زده و حکومت را در اختیار داشتند. فرجام خلافت امویان با چیرگی خاندان عباسی و رفتار عباسیان با آنان، از فرازهای عبرت‌آموز تاریخ سیاسی جهان اسلام شمرده می‌شود و گواهی است بر گردش روزگار و تغییر احوال انسان‌ها و اینکه آدمی از سرانجام کردارش راه گریزی نخواهد داشت و چنانچه مسیرِ تبهکاری را برگزیند، پایان خوب و خوشی در انتظار او نیست. همچنین نمونه‌ای از ذلتِ پس از دوران عزت و تیرگی روزگار بر کسانی را به تصویر می‌کشد که زمانی بر اریکه قدرت سوار بوده و شُکوه بی‌مانندی را تجربه می‌کردند. (معمای معاویه بن ابی سفیان، ص69؛ بررسی تحلیلی صلح امام حسن مجتبی«ع» و آغاز خلافت اموی، ص55- 49).

در این نوشتار با بهره‌گیری از شرح نهج‌البلاغه نوشته ابن ابی الحدید معتزلی از چهره‌های علمی جریان اعتزال (از مهمترین جریان‌های کلامی در اهل سنت)، این بخش از تاریخِ سده دوم هجری مورد بررسی قرار می‌گیرد. لازم به یادآوری است مروان بن محمد (مروان حِمار) در شرایطی سخت عهده‌دار خلافت گردید و از همان ابتدا، با مخالفت برخی از بزرگان اموی و نیز شورش‌های خوارج و دیگر مخالفان دولت اموی مواجه بود و پس از چندی، نامه‌ای نگران کننده از امیر خراسان «نصر بن سیار» دریافت نمود که خلیفه را از تحرکات هواداران خاندان عباسی و تجمعشان زیر پرچم‌های سیاه رنگ باخبر می‌ساخت. (تاریخ الشعوب الاسلامی، ص165).

امویان همواره از قیام‌ها و خیزش‌های مردمی نگران بوده و می‌کوشیدند قیام‌ها را با خشونت سرکوب نمایند؛ اما این بار توسط عباسیان غافلگیر شده و موجی که در خراسان ایجاد گردید، دامنه‌اش هر روز بیشتر و بیشتر می‌شد و سرانجام همچون سیلی بر سر امویان فرود آمد. (روایة ‌الشامیین للمغازی و السِّیَر، ص17).

حوادثی که به سرنگونی خلافت بنی‌امیه و روی کار آمدن عباسیان منتهی گردید، در بسیاری از کتب تاریخی و سیره پژوهی از جمله شرح نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید مورد توجه بوده و در ادامه گوشه‌ای از روایات وی از این رویداد تاریخی تقدیم نگاه خوانندگان می‌شود:

زمانی که مروان بن محمد (آخرین خلیفه بنی‌امیه) به منطقه «زأب» شتافت، ابو العباس سفاح که آن زمان در کوفه اقامت داشت، به نزدیکان خود گفت: کدام یک از شما برای مقابله با مروان بیرون می‌شوید؟ هر کس به این نبرد رود، اگر او را به قتل رساند، جانشین من خواهد بود. 

عمویش عبدالله بن علی گفت: من می‌روم. سفاح نیز گفت: برو با نام خدا و برکت از سوی خداوند. هواداران خلافت عباسی به سرکردگی عبدالله بن علی رهسپار منطقه زأب شده و با لشکر اموی روبه‌رو شدند. جلودار لشکر بنی‌امیه، پسرِ خلیفه یعنی عبدالله بن مروان حضور داشت و فرمانده بخش راست سپاه بر عهده ولید بن معاویه بن عبد الملک و فرماندهی بخش چپ نیز بر عهده عبدالعزیز بن عمر بن عبدالعزیز بود. مروان بن محمد به عبدالعزیز بن عمر چنین گفت: اگر تا بعد از ظهر با ما مبارزه نکنند، (حکومت ما باقی می‌ماند) و ما آن را به عیسی بن مریم(ع) تسلیم خواهیم کرد و اگر پیش از ظهر با ما مبارزه کنند، انا لله و انا الیه راجعون!
آنگاه خلیفه اموی پیکی نزد عبد الله بن علی فرستاد و از او خواست ظهر آن روز از جنگ خودداری شود. اما عبدالله نپذیرفت و چنین گفت: فرزند زِربِی دروغ می‌گوید؛ به خدا سوگند خورشید زوال نمی‌کند، مگر آنکه ارتش را حرکت خواهم داد ان شاء‌الله. در آن هنگام دستور داد لشکر برای نبرد آماده شود. مروان در میان مردم شام فریاد زد: آغازگر جنگ نباشید؛ اما این سخن را ولید بن معاویه نشنید و بر سمتِ چپ لشکر عباسی یورش آورد. مروان حمار خشمگین شد و او را دشنام گفت. لشکر مروانیان توسط دوستداران بنی‌عباس تیرباران شده و شیرازه لشکر بنی‌امیه از هم پاشید و شکست سختی را متحمل شدند. بسیاری از دوستداران بنی‌امیه نیز در هنگام فرار،‌ از پل پرتاب شده و در آب، غرق شدند. عبدالله بن علی بر اوضاع مسلط گردید و خبر پیروزی را برای خلیفه عباسی ابو العباس سفاح نگاشت و جریان را به او گزارش داد. (شرح نهج‌البلاغه، ج7 ص152- 151).

زمانی که مروان حمار به منطقه زأب رهسپار شد، از مردم شام و دیگر مردم 100 هزار سوار همراه او بودند. او که به نظر می‌رسد از پیروزی ناامید گردیده بود، چنین گفت: این عُده (ساز و برگ نظامی) است و زمانی که مدت به پایان رسد، عُده سودی نخواهد داشت. (همان، ص134).

در هنگام نبردِ هواداران بنی‌عباس با باقی مانده بنی‌امیه، عبدالله بن علی (عموی خلیفه عباسی ابوالعباس سفاح) در میدان کارزار، جوانی از بنی‌امیه را دید که از خود دلیری بسیاری نشان می‌دهد و به مبارزه مشغول است. عبدالله در میانه میدان با صدایی بلند گفت: ای جوان، برای تو امان خواهد بود؛ حتی اگر مروان بن محمد (خلیفه بنی‌امیه) باشی. آن جوان با تکبر گفت: اگر او نباشم، کمتر از او نیز نیستم. عموی خلیفه عباسی گفت: تو در امانی هر که می‌خواهی باش. اما آن جوان که زندگی توام با ذلت را نمی‌پذیرفت و می‌دانست که دوران عزت امویان به سر رسیده، امان را نپذیرفت و جنگید و به قتل رسید. او، مَسلَمه بن عبد الملک از بزرگان و اشراف خاندان اموی بود. (همان، ص124).

زمانی که مروان حمار (آخرین خلیفه اموی؛ به دلیل قدرت و استقامت بالای او در نبرد، او را به حِمار تشبیه کرده و این لقب را به او داده اند) در منطقه بُوصِیر (سرزمین مصر) کشته شد، حسن بن قَحطَبه گفت: یکی از دختران مروان را نزد من آورید. دختر او را که قُرعُد نام داشت، آوردند؛ به آن دختر گفت: نگرانی و سختی بر تو نیست. پاسخ داد: چه سختی و رنجی بالاتر از این که مرا با این وضع آوردی؟ در حالی که پیش از این، هیچ مرد (نامحرمی) را ندیده بودم. در آن هنگام دستور داد سرِ از تن جدا شده مروان حمار را نزد او آورند. زمانی که چنین کردند و سر پدر را در دامان دخترش قرار دادند، آن دختر فریاد کشید و آشفته گردید. (همان، ص153).

هنگامی که مردم با ابوالعباس سفاح دستِ بیعت داده و خلافت وی مستقر گردید، تعدادی از بزرگان و چهره‌های شام نزد او آمده و به خدا سوگند خورده و گفتند: زنانمان طلاق اگر ما پیش از مرگ مروان بن محمد می‌دانستیم رسول خدا(ص) خاندان و خویشاوندی نزدیکتر از بنی‌امیه داشته‌اند! (همان، ص159).

از مدائنی روایت است: مردی برایم چنین نقل کرد: زمانی که در شام بودم، نشنیدم کسی نام فرزندش را علی، حسن یا حسین گذاشته باشد و بیشتر، نام‌های معاویه، ولید، یزید و ... را می‌شنیدیم تا اینکه با مردی برخورد کردم که فرزندان خود را با نام‌های علی، حسن و حسین خطاب کرد. به او گفتم: مردم شام فرزندان خود را به این اسم‌ها نامگذاری نمی‌کنند. گفت: آری، آنها نام‌های خلفا را برای فرزندان خود بر می‌گزینند و اگر کسی فرزند خود را دشنام گفته یا لعن گوید، نام برخی از خلفا را لعن گفته است؛ من خواستم فرزندان خود را به نام دشمنان خدا نامیده باشم تا هر زمان آنان را دشنام گفته یا لعن می‌گویم، دشمنان خدا را دشنام گفته باشم! (همان).

پس از اینکه مروان بن محمد (واپسین خلیفه اموی در شام) به قتل رسید و سر از تنش جدا نمودند، سر وی متلاشی گردید و سگی، زبان او را گرفت و بر دهان گذارد. در این هنگام، گوینده‌ای چنین گفت: از عبرت‌های دنیا این است که دیدیم زبان مروان بر دهان سگی است! (همان، ص161).

پس از قتل مروان بن محمد، دو پسر وی عبدالله و عبیدالله نیز با نزدیکان خود به منطقه اسوان گریختند. عبدالله با گروهی از نزدیکانش بر اثر تشنگی کشته شد و عبیدالله توانست بگریزد و در زمان خلافت سفاح بر او و نزدیکانش دست یافتند و او را به زندان انداختند. در طول دوران خلافت سفاح، منصور، مهدی و هادی در زندان بسر می‌برد و در زمان خلافت هارون الرشید، او را از زندان خارج نمودند. خلیفه از حال او پرسید. چنین گفت: ای امیر مومنان، زمانی که نوجوانی بینا بودم، به زندان افتادم و اکنون که پیری نابینا شدم، از آن خارج می‌شوم. (همان، ص122).

سَدیف از غلامان و خدمت‌گذاران خلیفه نخست عباسی ابوالعباس سفاح در حیره بر خلیفه وارد گردید و او بر تختی نشسته بود و بنی هاشم نیز کنار او نشسته بودند و تعدادی از بزرگان بنی‌امیه نیز در آن جلسه حضور داشتند. نگهبان نزد خلیفه آمد و گفت: ای امیر مومنان، مردی حجازی که چهره خود را پوشانده است، سوار بر اسب آمده و می‌خواهد شما را ببیند. نام خود را نمی‌گوید و سوگند یاد کرده تا نزد امیر مومنان نیاید، چهره خود را نمایان نمی‌سازد. سفاح گفت: او غلاممان سدیف است؛ او را وارد کن. زمانی که سدیف وارد مجلس شد، نقاب از چهره برداشت و اشعاری در نکوهش خاندان اموی و اقدامات زشت آنان در روزگار خلافتشان خواند و خلیفه را به انتقام‌گیری تشویق نمود. خلیفه نیز که بسیار خشمگین شده و رنگ چهره‌اش تغییر کرده بود، به بنی‌امیه دشنام گفت و دستور داد هواداران خراسانی‌اش، آنان را با سرعت برده و مجازات نمایند؛ تنها عبدالعزیز بن عمر بن عبدالعزیز (فرزند خلیفه نیکوکار اموی عمر بن عبدالعزیز) به داود بن علی پناهنده شد و چنین گفت: پدرم همانند پدران آنان (دیگر شخصیت های بنی‌امیه) نبوده و از لطف و نیکی که او به شما خاندان (خویشان رسول خدا«ص» از بنی هاشم) روا داشت، باخبرید. داود نیز او را امان داد و به خلیفه عباسی چنین گفت: شما می دانید پدرش به ما لطف نموده است. سفاح نیز جانش را بخشید و از کشتن وی صرف نظر نمود. (همان، ص127).

زمانی که سرِ مروان حمار را برای خلیفه تازه بر تخت نشسته ابوالعباس سفاح آوردند، سجده نمود و سجده‌اش را طولانی کرد و چنین گفت: خدا را شکر که توانستم از تو و خاندانت انتقام گرفته و ما را بر شما امویان پیروز کرد و به شعری تمثل جست و دوباره سر بر سجده نهاد و پس از سجده چنین گفت: مروان را (در پاسخ) به قتل برادرم ابراهیم کشتیم، سایر بنی‌امیه را (در ازای) قتل حسین(ع) و کسانی که همراه او (مروان حمار) بودند را در برابر کشته‌های خاندان عمویم ابوطالب به قتل رساندیم. (همان، ص131).

پس از آنکه سلیمان بن علی (یکی از عموهای خلیفه نخست عباسی ابوالعباس سفاح) در شهر بصره، خاندان اموی را قتل عام می‌کرد و بزرگ و کوچک آنان را در آتشِ قهر و خشم خود می‌سوزاند و به کسی رحم نمی‌کرد، یکی از زنان بنی‌امیه بر مجلس وی وارد شد و چنین گفت: ای امیر، زیادی عدل سبب رنج و خستگی است؛ پس چگونه خواهد بود زیادی ستم و قطع رحم (و بد رفتاری با خویشان و بستگان)؟ سلیمان سر به زیر انداخت، آنگاه این شعر را خواند:

سَنَنتُم عَلَینَا القَتلَ لاتُنکِرُونَه/ فَذُوقُوا کَمَا ذُقنَا عَلَی سَالِفِ الدَّهرِ 
شما کشتن را بر ما روا داشتید، پس (اکنون که ما بر شما دست یافتیم و چیرگی پیدا کردیم)، آن را ناپسند ندانید و (مرگ را) بچشید؛ چنانکه ما طی روزگار گذشته آن را چشیدیم.

آیا شما (امویان) با علی(ع) وارد جنگ نشدید و او را از رسیدن به حقش مانع نگشتید؟ آیا شما حسن(ع) را مسموم نکرده و شرطش را (برای صلح و واگذاری خلافت) نقض نکردید؟ آیا حسین(ع) را به قتل نرسانده و سرش را (بر فراز نیزه‌ها) نگرداندید؟ آیا زید بن علی را نکشتید و جسدش را بر دار نکشیدید؟ آیا یحیی بن زید را به قتل نرساندید و بدنش را مُثله نکردید؟ آیا علی(ع) را بر فراز منبرهایتان لعن نمی‌گفتید؟ آیا پدرمان علی بن عبدالله بن عباس (جد خلفای عباسی) را با تازیانه‌تان کتک نزدید؟ آیا ابراهیمِ امام را در زندان خفه نکردید؟

آنگاه سلیمان بن علی به آن زنِ اموی چنین گفت: آیا خواسته ای دارید؟ آن زن بنی‌امیه گفت: کارگزارانت دارایی مرا ستانده‌اند. سلیمان نیز دستور داد دارایی و ثروت آن زن را به او بازگردانند. (همان، ص151). پس از انتقال خلافت از بنی‌امیه به خاندان عباس بن عبدالمطلب، از یکی از بزرگان و شیوخ بنی‌امیه پرسیدند: چرا حکومت از شما امویان روی گردان شد و از دستتان خارج گردید؟ وی پاسخ داد: چون کارگزاران ما بر مردم ستم می‌کردند و رعیت نیز آرزو داشتند از (دست) ما راحت شوند، به وزیرانمان اعتماد می‌کردیم و آنان آسایش و سود خود را بر منافع ما ترجیح می‌دادند و کارها را بدون (هماهنگی و مشورت) با ما انجام می‌دادند و آن را از ما پنهان می‌ساختند، حقوق نظامیان با تاخیر پرداخت می‌شد و این رو، فرمانبرداری‌شان از میان رفت و زمانی که دشمن ما از سربازان ما درخواست کمک نمود، به دشمن ما پیوستند و علیه ما با آنان همکاری نمودند و زمانی که دشمن به سوی ما آمد، به دلیل کمی یارانمان نتوانستیم در برابرشان ایستادگی کنیم. پنهان ساختن اخبار و اطلاعات از مهمترین دلایل از میان رفتن مُلک و حکومت از ما خاندان (اموی) بوده است. (همان، ص136).

به هر روی انتقال قدرت از دودمان اموی به فرزندان عباس و روی کار آمدن عباسیان و خشونت افسار گسیخته‌ای که نسبت به بازماندگان اموی از خود به نمایش گذاشتند، رویدادی تلخ و در عین حال عبرت‌آمیز در تاریخ است. آری، سرسخت‌ترین دشمنان آل امیه که کینه بسیاری از آنان در سینه‌های خود پنهان داشتند، بر آنان مسلط گردیده و انتقام سختی از امویان گرفتند و به کسی رحم نکرده و صفحه‌ای سیاه را در تاریخ ثبت نمودند که در این نوشتار به گوشه‌ای از آن اشاره گردید.
صفحه‌ای توام با نفرت، انتقام، سخت‌گیری و بیداد نسبت به دشمنان. از این رویداد می‌توان فهمید فرجام ستمگری، بیداد و طغیان‌گری بسیار دردناک خواهد بود و عاقبتِ ستمکاران و گردن‌کشان در این دنیا نیز سخت، دردآور و پرمِحنت است؛ چنانکه مولانا جلال الدین رومی در اشعاری به پایان بدکرداری و تبه کاری و عاقبت ناپسند آن از یک سو و عاقبت نیک عدل و دادگری از سوی دیگر اشاره کرده و به زیبایی این گونه سروده است:

کَژ روی جَفَّ القلم کژ آیَدَت/ راستی آری، سعادت زایَدَت 
ظلم آری، مُدبری جَفَّ القلم/ عدل آری، ‌برخوری جَفَّ القلم 
 
فهرست منابع: 
1- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، دار إحیاء الکتب العربیة 1960
2-  بروکلمان، کارل، تاریخ الشعوب الاسلامیة، بیروت،‌ دار العلم للملایین 2001
3- عطوان، حسین، روایة الشامیین للمغازی و السِّیَر، بیروت، ‌دار الجیل 1986
4- گودینی، محمد جواد، بررسی تحلیلی صلح امام حسن مجتبی(ع) و آغاز خلافت اموی، قم، دار العرفان 1397
5- ____، ____، معمای معاویه بن ابی سفیان (با همکاری معصومه عطاردی)، میراث ماندگار 1401

 

 

انتهای پیام
captcha