رمز و راز حیات پرثمر «منادی عدالت»/ علامه‌ای که علیم رفت
کد خبر: 3992669
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار : ۰۳ شهريور ۱۴۰۰ - ۰۳:۰۵
در گفت‌‌وگوی ایکنا با شاگرد علامه حکیمی بررسی شد؛

رمز و راز حیات پرثمر «منادی عدالت»/ علامه‌ای که علیم رفت

خرسندی محض است در اوج جوانی و طالب علم و معرفت بودن با درس و بحث رادمردترین عالم روزگار آمیخته و آموخته شوی و این آمیختگی و آموختگی برکت زندگی‌ات شود. غمباری محض است درس علم و اخلاق و ادب را 20 سال از عالمی عامل گرفته باشی و حالا او رفته باشد و دنیا مانده باشد؛ دوگانه شادی و غم. دوگانه غریب این روزهای کریم فیضی و بسیاری دیگر از شاگردان مکتب علامه حکیمی است. مکتبی که حالا پدر از دست داده است.

علامه محمدرضا حکیمیسخن از او ساده نیست؛ مردی از تبار خوبان که عمر گران را به دغدغه هماره خود همان دغدغه «برپایی عدل» زیست؛ فقیهی عالم و عامل، او که اسلام را با تمام ظرافت‌ها و ابعادش شناخت. او که عدالت را فدای هیچ مصلحتی نکرد. تنها مصلحتی که می‌شناخت اصلاح جامعه بود آن هم نه به سخنِ بی عمل که با عمل عالمانه به عدالت. مردی که عدالت را تمام قد زندگی کرد. آثار سترگ و گرانبهای او به روزگاران کهنه نگردد و رنگ اصیل آن تمام رنگ‎‌های روزگار را از سکه‌های تقلبی بیندازد. بیهوده نیست عنوان «فیلسوف عدالت» را هدیه ساحتِ روحانی او کرده‌اند. عنوانی که هیچ‌گاه به آن دل خوش نکرد؛ بل بار رسیدن خود به اهداف متعالی‌اش را سنگین‌تر. آری به راستی سخن از علامه محمدرضا حکیمی با آن سیمای پیامبرگونه، نگاه عمیق پردغدغه، آن رنج پدرانه که برای قد کشیدن نهال عدل در جامعه اسلامی به خود بخشید، کاریست بس دشوار. آن هم برای نسلی که چشمانش پر است از سخن رنگ، ریا و بی عملی و گوشش بیداد بی دادی!
حالا او رفته است و یادگاری‌هایش جاودانه‌اند. او رفته است و ما مانده‌ایم با «الحیاه» او که حیات می‌بخشد؛ مانده‌ایم با «نان و کتاب» و «منهای فقر»، با «خورشید مغرب» و «جامعه‌سازی قرآنی». ما مانده‌ایم و سخنانی که او گفت، نوشت و زندگی کرد و ما ساده و بی اندیشه ای از حقیقت از کنار آن گذشتیم. برای او که زندگی را به حقیقت «زندگانی» کرد و سراسر عمرش بوی خوش برکت، ثمر و خدمت به خلق خدا می‌داد و همواره می‌دهد، رفتن عظمتی دو چندان دارد و برای ما که به رسم «زنده مانی» طلوع را به مغرب می‌دوزیم جای تأمل...
بی فروغی این ستاره از آسمانِ فرشیان به آسمانی‌ترین طبقات عرشیان، انگیزه‌ای شد برای گفت‌وگو با یکی از شاگردان امین و کوشای او، با محور اصلی و فرعی محمدرضا حکیمی که بود، چگونه حکیمی شد و حکیمی ماند؟ محمدرضا حکیمی چگونه زیست؟ و.....
کریم فیضی، نویسنده آثار متعدد قرآنی، دینی و فلسفی که بیش از 20 سال افتخار شاگردی استاد حکیمی را دارد و به تعبیر خود حالا احساس «بی پشت و پناهی» می‌کند در گفت‌وگو با ایکنا به وجوه ناگفته یا کمتر گفته‌ای از زندگی استاد اشاره می‌کند، وجوهی که شنیدن آن به تنهایی لذت‌بخش است و درک آن شیرین‌تر از عسل. 

مشروح بخش نخست این گفت‌وگو را با هم می‌خوانیم:

کریم فیضیایکنا _ علامه محمدرضا حکیمی شخصیتی متفاوت، شهیر و مؤثر در حوزه‌های مختلف علوم دینی و قرآنی است، تأثیر این شخصیت بر جامعه انسانی را چگونه می‌بینید؟

اول باید گفت چه چیزی محمدرضا حکیمی را استاد حکیمی کرد؛ فارغ از جامعه و دوم آنکه استاد حکیمی در جامعه و ساحت غیرفردی چه بازتابی داشت. استاد حکیمی یکی از معدود افرادی است که مسیر رشد خود را از ابتدا درست و آگاهانه انتخاب کرده است. از کودکی درست همانجا که جرقه کوچکی از ذهنش عبور می‌کند که چه کاره شوم؟ پاسخ هدفمند خود را آماده می‌کند. «به حوزه می‌روم و درس دین می‌خوانم». بنابراین یک انتخاب آگاهانه دقیق در زمان مناسب داشتند و این انتخاب را تا پایان حفظ کردند. بی شک این دقت در انتخاب یکی از رموز علامه حکیمی شدن اوست.
 
دل از مرحوم دکتر شریعتی ربود...
 
دیگر آنکه علامه حکیمی چه بازتابی در جامعه داشته‌اند یعنی بخش غیرفردی ایشان چه حالتی پیدا می‌کرد؛‌ از خود استاد نقل می‌کنم. می‌فرمودند ما وقتی طلبه شدیم راستی طلبه شدیم، واقعی طلبه شدیم؛ دل دادیم؛ غایب شویم، جدی نگیریم، درس نخوانیم و... اصلا این صحبت‌ها نبود. یاد ندارم در 20 و اندی سال تحصیل یک بار از درس غایب شده باشم، تعطیلات بشناسم، مطلقا...
بنابراین جدیت در تحصیل از آن دوران جوانی هست و ادامه می‌یابد تا اینکه ایشان به این موضوع بر می خوردند که من در جامعه و ساحت اجتماعی چه کار کنم؟ مثلا منبری شوم؛‌ فقیه شوم، ‌مرجع تقلید شوم؟ و... می‌فرمایند که ما از اول دل به اهل بیت(ع) و مفاهیم بارور شیعه بستیم. بررسی کردم و متوجه شدم در یک حوزه خلأ وجود دارد و آن «حوزه قلم» است؛ بنابراین با آن ذوق ادبی که داشتم؛ شاعر بودم و شعر خوب هم می‌گفتم. عین عبارت استاد را نقل می‌کنم؛
می‌فرمایند زمان مفصلی گذاشتم که نویسنده شوم. دقت کنید یعنی بعد از اینکه درس و بحث حوزوی را به شکل مبسوط خوانده‌اند و اساتید بزرگی را درک کرده‌اند؛‌ تازه زمان می‌گذارند که نویسنده شوند. یعنی راضی نشدند به اینکه قلم‌اندازانه بنویسند و می‌فرمودند به همین جهت آثارم را خیلی دیر منتشر کردم. اولین اثر ایشان دهه 50 چاپ شده است و خیلی هم جالب است که در حوزه نویسندگی بسیار نیرومند ظاهر شده‌اند؛ دو کتاب اول استاد دل از مرحوم دکتر شریعتی ربوده است؛ به گونه‌ای که در آن وصیت‌نامه شرعی که به استاد حکیمی نوشته است؛ ابراز می‌کند که دیدن این دو یادنامه از شما چه آرزوها و چه شوق‌هایی را در من زنده و بیدار کرد و..
رمز و رازهای عمر پر ثمر «منادی عدالت» که با سکوت بیگانه بود
 
آغازگر راه نویسندگی مذهبی در ایران بود
به این ترتیب علامه حکیمی در ساحت نویسندگی مذهبی شروع طوفنده‌ای داشتند و باید گفت ایشان آغازگر این مسیر هستند. قبل از او در ایران نویسنده مذهبی استخوان دار نداشتیم؛ نویسنده داشتیم ولی اینطور متدیک، دارای فرم، چارچوب، طرح و برنامه در راه نویسندگی دینی نداشتیم و... ایشان آغازگر راه و روش نویسندگی مذهبی هستند. به همین دلیل بازتاب اجتماعی ایشان آن است که بسیار عالمانه در ساحت تفکر و اندیشه دینی حضور داشتند.

ایکنا _ با این تعریف باید گفت استاد از کودکی در حوزه اثرگذاری دینی هدف‌گذاری کرده‌اند. به نظر شما به عنوان کسی که محضر ایشان را درک کرده‌اید چه عواملی سبب این پایداری در اندیشه‌ورزی می‌شود؟

یکی از رموز موفقیت استاد حکیمی خانواده ایشان است، پدر بسیار متدین و اهل خیری داشتند. از خود ایشان شنیدم می‌فرمودند؛ پدر ما مرحوم عبدالوهاب حکیمی اصالتا یزدی بودند و بعدتر  ساکن مشهد شدند. مرد بسیار متدین و خیری بودند و باید اینجا بگویم که استاد حکیمی کسی نبودند که از پدر تعریف کنند. تردید نکنید آنچه وجود و حقیقت داشت را بیان می‌کردند. بنابراین پدر بر تربیت ایشان مؤثر بودند.
 
در مرحله بعدی اساتید ایشان؛‌ اساتیدی که در دوره طلبگی ایشان در حوزه علمیه مشهد مشغول فعالیت علمی بودند انصافا تا امروز نظیرشان تکرار نشده است؛‌ اساتیدی چون؛ شیخ مجتبی قزوینی که محل ارادت بزرگان حوزه معرفتی ایران است و آیت‌الله العظمی میلانی که ایشان خاطرات بسیار مفصلی از این استاد داشتند؛‌ می‌فرمودند استاد مقیم کربلا بودند و آمده بودند مشهد زیارت کنند. ما دیدیم نباید بگذاریم استاد به کربلا برگردند. فضای حوزه را به نوعی چیدیم و آقایان را به شکلی بسیج کردیم که ایشان را در مشهد نگه داریم. حرف هم این بود که مشهد مرجع در این حد ندارد و در جوار علی ابن موسی الرضا(ع) باید مرجعی در این قامت و اندازه علمی وجود داشته باشد. سرانجام یک روز عیدی، علما آمدند و اعلام کردند که ما می‌خواهیم شما اینجا بمانید. ایشان می‌گفتند من یک قصیده‌ای به عربی گفتم و در آن مجلس خواندم و به هر حال آیت‌الله میلانی را در مشهد پابند کردیم.
یا نقل می‌کردند یک وقتی در درس آیت‌الله میلانی که با دقت و تمام وجود در آن جلسات شرکت می‌کردم، درس‌های ایشان را به عربی می‌نوشتم و بعد خدمت ایشان نشان دادم. آقای میلانی به حدی از این کار خوششان آمد که گفتند اگر شما درس‌های ما را به این سبک بنویسید «کفایه» از حوزه‌ها نسخ می‌شود. (کفایه متن اصلی حوزه‌هاست؛‌ کتاب مهم آخوند خراسانی در علم اصول است و بعد از کفایه چنین کتابی به وجود نیامده است؛‌ این کتاب در حوزه به نوعی مدار است).
 
متنبی جوان
یا اینکه می‌فرمودند قصاید عربی می‌گفتم و بین دوستان شایع شده بود که «متنبی جوان». متنبی بزرگترین شاعر عرب بود و هست. سعدی شیراز چقدر بین ما ایرانیان شهرت دارد متنبی در جهان عرب اینگونه شهیر است. بنابراین مربیان روی ایشان اثر فراوانی داشته‌اند. استاد سیدابوالحسن حافظیان از نویسندگان و عرفای شیعه در مشهد بسیار روی ایشان اثر داشت به گونه‌ای که استاد از بنده خواستند که کتاب وزینی برای استادشان (حافظیان) بنویسم. حسب امر ایشان به مشهد سفر کردم و با اساتید حوزه مصاحبه‌های مفصلی انجام دادم و...
 
حرکت در سپهر اساتید
 
با این وصف می‌خواهم نتیجه‌گیری روشنی داشته باشم؛ علامه حکیمی بسیار استادمحور بودند به طور مثال یکی از ایرادهایی که دکتر ابراهیمی دینانی از علامه حکیمی می‌گرفتند این بود که می‌گفتند حکیمی از سپهر اساتید خود خارج نشده است. یعنی این را به نوعی ایراد می‌دانستند که تمام قد به مبانی اساتید خود اصرار دارد. البته من این عبارت را به گونه‌ای دیگر تعریف می‌کنم و می‌گویم درست این است از سپهر اساتید خود خارج نشده است؛‌ حالا اینکه این کار امروز آیا در اقلیم مباحث شما خوب است یا بد بحث دیگری است؛ ولی ایشان با افتخار از سپهر اساتید خود خارج نشده بود.
 
شهادت‌ می‌دهم...
تا اواخر عمر با برکتش برای تک تک اساتید خود دنبال یادنامه بود؛‌ من بر این همت و حرمت شهادت می‌دهم. برای یادنامه شیخ مجتبی قزوینی با عنوان کتاب «متاله قرآنی» با جان و دل تمام زحمات را خود پذیرفت. یک سال پیش تماس گرفتند و امر کردند برسم خدمتشان. (هر وقت اثری تازه چاپ می‌کردند و یا کتابی را می‌خواستند بنده بخوانم و یا به دست کسانی برسانم تماس می‌گرفتند بروم خدمت) رسیدم خدمتشان. دو جلد یادنامه میرزا مهدی اصفهانی را هدیه کردند و فرمودند این دو یادنامه را تازه چاپ کرده‌ایم و می‌دانستم شما ارادت دارید به این شیوه و تقدیم کردم. این روش را داشتند وقتی می‌دانستند کسی اهل مطالعه است از جیب خودشان کتاب‌هایی را تهیه می‌کردند و هدیه می‌دادند. بخشندگی ویژه‌ای داشتند. از دنیا چیزی نداشت. هرچه داشت می‌بخشید. خاطره از استاد بسیار است و نمی‌دانم کدام را بیان کنم که حق مطلب در وصف ایشان ادا شود.
 
تبرکی‌های عید غدیر
هر سال ایام عید سعید غدیر به منزل استاد رفت و آمد زیاد بود؛ استاد یک کیف پول داشتند که معمولا حق‌التألیف کتاب‌ها را در همان کیف نگه می‌داشتند _ یعنی ایشان نه حساب بانکی و کارت عابر بانک و.. داشتند و نه محل درآمد دولتی و... اصلا و ابدا. همین حق‌التألیف کتب را عیدی می‌دادند. همه ما دوست داشتیم عید غدیر را به ایشان به عنوان یک فرد ولایی تبریک بگوییم چون تبریک به ایشان را تبریک به اهل می‌دانستیم و البته دوست داشتیم این تبرک و تیمن را هم از استاد داشته باشیم. من هر تبرکی از ایشان گرفتم لای یکی از کتاب‌هایشان به عنوان برکت نگه داشته‌ام.
 
پاکیزگی مالی وصف ناشدنی 

در باب پاکیزگی مالی ایشان هرچه بگویم کم است. گاهی کاری به بنده و دیگر شاگردان می‌سپردند و بعد می‌گفتند چقدر شد؟ عرض می‌کردم آقا چی چقدر شد؟ می‌فرمودند همین کاری که کردی؟ می‌گفتم کاری نبود و... می‌فرمودند نه من کار بی اجرت از کسی قبول نمی‌کنم. بعد عرض می‌کردم استاد این کار اجرت نداشته است و من نمی‌پذیرم و باز نیز ایشان به بهانه‌های مختلف به ما پول می‌دادند؛ می‌گفتیم آقا به چه مناسبت و می‌فرمودند تبرک است.
 
خانه‌ای که بخشید
ایشان سال‌ها پیش خانه‌ای در تهران نزدیک حسینیه ارشاد داشتند. شاید 20 سال قبل مسئله‌ای برای احدی که استاد می‌شناختند به وجود آمده بود و استاد خانه خود را فروختند و پولش را می‌دهند به آن شخص. تا آخر عمر هم در منزل استیجاری سکونت داشتند. البته این را اعلام نمی‌کردند من بعد از سال‌ها رفت و آمد منزل استاد، پرسیدم استاد اینجا منزل خودتان است؟ گفتند خیر، منزل استیجاری است.
رمز و رازهای حیات پر ثمر «منادی عدالت»

ایکنا _ درباره داستان هجرت استاد به تهران برایمان بگویید؟

استاد می‌فرمودند بعد از طلبگی مخیر شدیم که در فضای محدود کار کنیم یا اینکه فضا را وسیع کنیم؛ تصمیم گرفتیم به تهران بیاییم. استاد در این زمینه با علامه جعفری که رفیق 20 ساله ایشان بودند مشورت می‌کنند و علامه می‌گویند نظرم این است که بیایید تهران؛ ‌اینجا دایره اثرگذاری شما بیشتر است و باز می‌فرمودند علامه جعفری راهنمایی کردند که با آقای مصطفی عالی نسب (کارآفرین شهیر) هم مشورت کنید. ایشان هم گفتند آقا تهران اثرگذاری‌تان بیشتر خواهد بود؛ آن زمان با وجود شهید مطهری و دکتر شریعتی فضای تفکر مذهبی رونق گرفته بود بنابراین برای اینکه به فضای دانشی، دانشگاهی و نسل جوان بیشتری دسترسی داشته باشند به تهران مهاجرت می‌کنند.

ایکنا _ و این اتفاق با توفیق و توسعه علم دینی در تهران مواجه شد؟

بله. بسیار زیاد. از زمانی که تهران آمدند کانون توجه قرار گرفتند. چون بسیار فاضل بودند. از خود ایشان نقل می‌کنم؛ می‌فرمودند سال 55 به دعوت استاد زرین‌کوب برای تدریس به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران رفتم. عین عبارتشان این است؛ 300 نفر به درس ما می‌آمدند؛ 150 خانم و 150 آقا و تمام این خانم‌ها محجبه‌های «علی شریعتی» بودند. عین عبارت استاد بود. یعنی دکتر شریعتی با بیان خود و الگویی که از حضرت زهرا(س)‌ و زن محجبه داده بود این دانشجویان دختر را به حجاب متمایل کرده بودند.
رمز و رازهای حیات پر ثمر «منادی عدالت» و بیگانگی او با سکوت

ایکنا _ چه بحثی تدریس می‌کردند؟

ادبیات عرب با چاشنی انقلابی. می‌فرمودند قصیده فرزدق در مدح امام سجاد(ع) که لحن انقلابی و چاشنی اعتراضی دارد را انتخاب کرده بودم و بیان می‌کردم. ظاهر آن بود که در حال معنی لغت هستیم ولی در اصل در حال تربیت مبارز بودیم. استاد تربیت مبارز را از جوانی در مشهد آموخته بودند. خودشان می‌گفتند دهه 30 در یکی از این جلسات حرف‌های انقلابی زدیم یکی از آقایان بلند شد و گفت کاش آقای فیدل کاسترو اینجا بود. البته این آرزو محقق شد چون در دهه 80 آقای کاسترو به ایران آمدند و با استاد نیز دیدار کردند و بعدتر الحیاه را به زبان اسپانیولی ترجمه کردند؛ ایشان کاسترو را دوست داشتند. این جمله علامه حکیمی که پیش از مرگ کاسترو گفته شده بود که «مرگ فیدل فاجعه بشری است» در راستا همین علاقه بیان شده بود. حالا یک عده این تعاریف را خیلی نامربوط معنی می‌کنند و می‌گویند استاد حکیمی چپ‌اندیش است! الحیاه مظهر چپ‌اندیشی است و...

ایکنا _ به نظر شما این سخنان نامربوط از کجا می‌آید؟

بی تردید از سطحی‌بینی است. باید از این افراد پرسید آیا هر کجا سخن از برابری می‌آید باید به اندیشه‌های مارکسیستی بچسبانیم؟ علی ابن ابی طالب علی(ع) اولین مدافع برابری است؛ نعوذ بالله باید بگوییم امیرالمؤمنین(ع) مارکسیست است؟ 1200 سال قبل از تولد مارکس حضرت علی(ع) می‌فرمایند: جامعه اسلامی باید مثل دانه‌های یک شانه برابر باشد. این یعنی علی(ع) مارکسیست است؟
 
یا قرآن کریم در تمثیل‌های مختلف و متعدد به برابری تأکید می کند. جایی می‌فرماید: شما برده‌های دارید که دوست ندارید با آنها برابر شوید... این حرف قرآن است نه حرف مارکس. استاد حکیمی این سخنان را می‌شنیدند و فقط می‌خندیدند و عبور می‌کردند...

ایکنا _ استاد حکیمی هیچ وقت درصدد پاسخ به این سخنان برنیامدند؟

مطلقا. استاد اصلا اهل رسانه و رسانه‌ای کردن سخنانشان نبودند.

ایکنا _ در مباحثات طلبگی چطور؟

در گفت‌وگوهای دوستانه اشاره می‌کردند که به ما این نسبت‌ها را می‌دهند. اگر در این میان نکته‌ای بود و بیشتر می‌پرسیدیم پاسخ می‌دادند ولی این دست سخنان، سخنی نبود که جواب داشته باشد. به طور مثال آن آقایی که بدون مطالعه می‌گوید الحیاه مظهر چپ‌اندیشی در ایران است. باید به او چه گفت؟ این سخن جواب دارد؟ اگر جواب دارد جوابش آن است که خیر الحیاه مظهر راست‌اندیشی است. به این حرف‌ها اعتنا نمی‌کردند و اساسا شأن ایشان اجل از پاسخ به هر سخنی بود.
البته در دهه اخیر خیلی‌ها به ایشان تعریض می‌زدند. خصوصا آن‌هایی که با انقلاب به اصطلاح میانه نداشتند و می‌خواستند کسی را پیدا کنند که به جرم انقلابی‌گری که آسیب از او نبینند استاد حکیمی را برای این تعریض‌ها انتخاب می‌کردند. یعنی چوب انقلاب را به او می‌زدند در حالی که او انقلابی و نخستین منتقد انقلاب است. این را همه می‌دانند ایشان از دهه 60 یک تفکر انتقادی را آغاز کرد و گفت مسیر این است و آن نیست. خیلی روشن هم بیان می‌کرد. ولی چون انسانِ اخلاقی و بزرگواری بود و آدمی نبود که ایراد از کسی بگیرد و جسارت به دیگری کند و دیگری را بدنام کند؛‌ گوش می‌داد و اعتنا نمی‌کرد.
رمز و رازهای عمر پر ثمر «منادی عدالت» که با سکوت بیگانه بود

ایکنا _ به نظرتان چرا تفکر انتقادی و نفوذ ایشان سبب‌ساز پیاده‌سازی اندیشه‌های عدالت‌خواهانه‌‌شان نشد؟

اول تصحیح کنم؛ ایشان هیچ وقت نفوذی در سیاست و قدرت نداشتند چون از اول خطشان را با سیاست جدا کرده بودند. به هیچ عنوان وارد هیچ مقامی نشدند. یک مثالی بزنم. ایشان می‌فرمودند وقتی امام(ره) تصمیم به عزل بنی صدر داشتند یکی از گزینه‌ها برای ریاست جمهوری ما بودیم؛ یعنی امام (ره) مطرح کردند که بنی صدر را عزل می‌کنیم و یکی از افرادی که باید کاندیدا شود شما باشید. استاد نقل می‌کردند من شبانه خدمت امام خمینی(ره) رفتم و عرض کردم اولا من مصلحت نمی‌دانم شما بنی صدر را عزل کنید، فرمودند چرا؟ گفتم «تنش» می‌شود (عین عبارت استاد حکیمی) و اگر هم بناست که چنین اتفاقی بیفتد بگذارید از مجاری دیگری همچون مجلس و قوه قضاییه این اتفاق بیفتد و شما عزل نکنید. دوم آنکه بنده طلبه هستم و کارهای فرهنگی انجام می‌دهم من برای سیاست ساخته نشده‌ام. از آن زمان تا آخر عمر هم بر رأی و قول خود ایستادند.
رمز و رازهای حیات پر ثمر «منادی عدالت»

ایکنا _ اجازه بدهید پرسش قبل را اصلاح کنم؛ مقصودم از نفوذ به معنی رایج این کلمه نبود؛‌ منظور اعتبار و اعتمادی که در سطوح عالی نسبت به شخصیت علمی و انقلابی ایشان وجود داشت.

بله ایشان همواره مقبولیت داشتند. وظیفه‌شان را هم انجام می‌دادند. سکوت را نمی‌شناختند. می‌گفتند و می‌نوشتند. تمام کتاب‌های ایشان مرام‌نامه اعتراضی است. هیچ کتابی از او نیست که رگه‌های اعتراض جدی، واقعی و بنیادمحور در آن نباشد. الحیاه را که باز کنید در همان صفحه جلد نوشته شده است؛ «الحیاه تکلیف همه را با اسلام یک سره کرد». عین عبارت این است. یا یک کتابی دارند با عنوان «قصد و عدم وقوع»؛ اهل فن معنی این جمله  را می‌دانند. یک عبارت عربی داریم می‌گوید: «ما قصد لم یقع و ما وقع لم بقصد»: یعنی آنچه که منظور بوده واقع نشده و آنچه که واقع شده منظور نبوده! و انتخاب این عنوان برای یک کتاب خود تابلوی اعتراضی عالمانه است. یا کتاب دیگری دارند با عنوان «نان و کتاب»؛ استاد می‌گفتند دو چیز باید مجانی باشد یکی نان و دیگری کتاب و هر صبح به صبح باید به مردم و به خصوص فقرا یک کتاب و یک نان بدهیم. کتاب دیگری نوشتند با عنوان «منهای فقر» و .. کسی بودند که انصافا و نه از روی ارادت و نه از روی شاگردی که افتخارش نصیب من شده است؛ از این باب‌ها نمی‌گویم. تنها کسی بود که در برابر جریان‌هایی که تهش معلوم نبود موضع می‌گرفت. یک سری خاطراتی هست که شاید جنبه سیاسی پیدا کند و جای طرح آن نیست ولی از باب مثال عرض می‌کنم: شبی که انتخابات سال  84 روی داد؛ در قم منزل یکی از رفقا خدمت استاد بودیم خیلی به ندرت وعده شام و ناهار مهمان می‌شدند اگر هم می‌پذیرفتند شرط می‌کردند که یک غذا بیشتر نباشد و اهل و عیال معذب نباشند. تا وارد منزل شدیم نگاه کردند به سفره دیدند یک پارچ‌ آب و یک ظرف غذا سر سفره بود و گفتند خب یک آب و یک غذا؛ حالا شد. این‌ها حاشیه است و البته جالب است و بعد می‌گفتند من این خوی را از آقای عالی‌نسب آموختم. استاد به ایشان ارادت داشتند؛ می‌گفتند ما طلبه‌ایم و باید اینگونه ساده‌زیست باشیم ولی آن مرد متمولی بود. گفتند روزی که اولین بار خدمت ایشان مهمان بودیم، من وقتی وارد خانه ایشان شدم از دو چیز تعجب کردم یکی تمیزی خانه و دوم سفره ساده پارچه‌ای و یک نوع غذا! آقای عالی‌نسب تا تعجب ما را دید گفت این از نداری نیست بلکه اعتقاد ماست. اگر سیر نشدید غذای دیگری می‌آوریم. استاد می‌‎گفتند من آنجا تصمیم گرفتم در سفره‌ای که بیش از یک غذا در آن است حاضر نشوم. غذا را خوردیم و به نقل احوالات مشغول شدیم.
 
هیچ چیز آن را نمی‌فهمم
بنده گفتم آقا به حول و قوه الهی انتخاباتی انجام شده است و اکنون در حال شمارش آرا هستند. نظری ندارید. فرمودند هیچ چیز این انتخابات را نمی‌فهمم. با لبخندی تأکید کردند تنها انتخاباتی است که هیچ چیز آن را نمی‌فهمم. عین عبارتشان بود. برای من که در فضای حوزه بودم و حمایت‌های جدی از سوی برخی جریان‌های حوزوی را در آن ایام می‌دیدم این پاسخ استاد بسیار عجیب بود. که به هرحال آن زمان طیف علما، حوزویان و متدینین در حال شادمانی بودند که روحیه تازه می‌آید و...ایشان که به قول ما منتهای عدالت‌طلبی است الان باید خوشحال باشند؛ استاد آن روز عاقبت را می‌دیدند. ایشان 8 سال بعد را می‌دیدند که ملت هم به همان رسیدند که ما نمی‌فهمیم. صحبت رد و قبول آن ایام نیست؛ صحبت فهم شرایط است. به همین جهت هم این نفهمیدن را گفتیم جریان انحرافی. یکی از آیات بینات ایشان برای من که یقین کردم استاد به لحاظ سیاسی بصیرت غیرعادی دارد همین سخنشان بود. البته مقدمات و موخرات هم داشت ولی شاه بیت آن جلسه این بود.
رمز و رازهای حیات پر ثمر «منادی عدالت» و بیگانگی او با سکوت
ایکنا _ در آن هشت سال و یا بعدش موضع‌گیری خاصی داشتند؟

بله. یک بار موضع‌گیری بسیار هوشمندانه‌ای داشتند. چون جاهای دیگر نقل شده است من هم از خودشان اینجا نقل می‌کنم. فرمودند سال 86 به نمایشگاه کتاب رفته بودم، یک تعداد جوان حزب الهی و متدین آمدند سراغم و گفتند آقا شما یک عمر گفتید «عدالت عدالت عدالت» الان که یکی پیاده شده است که از عدالت می‌گوید.. فرمودند دیدم اینجا نمی‌توانم سکوت کنم گفتم بله «عدالت با الف؛ ادای عدالت است»؛ فرق است بین عدالت با الف و عدالت با عین.. همین را گفتم و دیگر هیچ نگفتم. آن عین عدالت است و این دیگری ادای عدالت...

ایکنا _ استاد حکیمی در راستای مبارزه با ظلم و گسترش داد نامه یا نکاتی برای مسئولان کشور ارسال می‌کردند؟

مسلما بله. اگر کسی می‌پرسید که قطعا پاسخ می‌دادند. بنده یکی از تجربیات شخصی‌ام از انس با استاد حکایت از همین سخن دارد. سال 84 احساس کردم دچار بحران فکری شده‌ام. مرتب خدمت استاد بودم ولی این بار به طور خاص تماس گرفتم و از استاد خواهش کردم وقتی در اختیار بنده بگذارند و عرض کردم آقا کار شخصی دارم و وقت جدایی می‌خواهم. استاد ساعت خواب و بیداری‌شان متفاوت بود، غالبا شب‌ها بیدار بودند و روزها استراحت می‌کردند. گفتند من 10 بیدار می‌شوم در حالی که ممکن بود 11 بیدار شوند ولی چون من گفته بودم کار شخصی دارم لطف کردند و وقت بیشتری دادند. من رفتم و بحران‌هایم را هم با خودم بردم. با دنیایی پرسش و تعارض همراهم، نزد استاد رسیدم و... دفتر یادداشت‌هایم را هم که ناامیدی و منفی‌بینی‌های روزگارم را در آن بود ثبت می‌کردم با خود بردم و همه را برای استاد گفتم. حدود یک ساعت کامل گفتم و استاد فقط گوش دادند. شما این ویژگی‌ها را در جایی نمی‌بینید. کسی در این تراز در حد مرجع تقلید و به تعبیر یکی از دوستان مرجع تحقیق، آدمی در این تراز یک ساعت کامل گوش بودند. سکوت که کردم گفتند تمام شد. گفتم بله استاد.
گفتند بسم الله الرحمن الرحیم ... شروع کردند یک به یک پرسش‌ها را پاسخ دادند... و توصیه‌های اخلاقی و علمی و عملی کردند و... یکی از توصیه‌های ایشان در آن صحبت خیلی خاص این بود که یک جاهایی باید خودتان را بزنید به آن راه، یک جاهایی باید نادیده گرفت وگرنه انتهای مسیر صادق هدایت است (عین عبارت را نقل می‌کنم) یکی جاهایی باید تغافل به خرج داد...
 
برای اهل بیت(ع) چه می‌کنید؟
موارد دیگری هم می‌رفتیم خدمتشان می‌‎گفتند چه می‌کنید؟ می‌گفتم مثلا درس منطق و فلسفه می‌دهم. می‌گفتند اینها که هیچ برای اهل بیت(ع) چه می‌کنید؟ یعنی انتظار داشتند آن افرادی که به نظرشان اهل قلم و فضل هستند غیر از کار، معیشت و شغلشان برای اهل بیت(ع) هم کاری انجام دهند. آخرین بار که از من پرسیدند چه می‌نویسی، گفتم یک کاری در باب امام حسین(ع) ان شالله. گفتند از چه جنبه‌ای؟ یعنی می‌خواستند بدانند کار تکراری نباشد. گفتم استاد، علامه جعفری از جوانی آرزویی داشتند و می‌گفتند حاضرم تمام سرمایه زندگی‌ام را بدهم تا کسی مثل ویکتور هوگو برای حسین بن علی(ع) کتابی بنویسد؛ گفتم آقا به سرم زده است چنین کاری کنم. گفتند فکر خوبی است دنبال کن.

ایکنا _ استاد در نوشتن وسواس داشتند؟

بله. به شدت سخت می‌نوشتند.

ایکنا_ و همین سبب شد در سن بالا دست به قلم شوند؟

نه. این موضوع به نوشتن عالمانه،‌ استادانه و مِتُدیک ایشان برمی‌گشت. نمی‌خواستند مثل اشخاصی که همین جوری می‌نویسند اثر تولید کنند. می‌خواستند سبک ایجاد کنند و ایجاد کردند. علامه حکیمی یکی از پایه‌گذاران نثر مذهبی در ایران هستند و غالب نثرنویسان جوان مذهبی، که فاخر و آبرومندانه می‌نویسند، ادامه‌دهنده‌های راه او و وارثان علمی علامه در راه نثر دینی ایران‌زمین هستند. علامه حکیمی به لحاظ نثر صاحب سبک و برند هستند. البته که طی سال‌ها شیوه‌های نوشتن دینی تغییر کرده است. با این همه تردیدی نیست که جزوه پایه‌گذاران این راه هستند. انتخاب اسامی کتاب‌های ایشان برگرفته از ذوق شاعرانه و عالمانه ایشان است.

گفت‌وگو از معصومه صبور
 
ادامه دارد...
انتهای پیام
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
علی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۰/۰۶/۰۳ - ۱۵:۰۴
0
0
بسیار آموزنده بود. دلم میخواهد آن جاهایی که آقای فیضی مطلب را ادامه ندادند بیشتر توضیح دهند.
captcha