کد خبر: 4322291
تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱۴۰۴ - ۰۹:۵۶
روایتی از همسر شهید سعید رضایی:

پیوند عشق و شهادت در زندگی همسران شهدا

زهرا به یاد روزهای گذشته می‌افتد، روزهایی که سعید با لبخند بر لب، در کنارشان بود و زندگی را با عشق و شادی پر می‌کرد، او همچنان حلقه نامزدی‌اش را به یاد او در دست دارد، این حلقه نمادی از عشق ابدی و پیوندی ناگسستنی است که حتی مرگ نیز نمی‌تواند آن را از هم بگسلد.

زهرا جعفری، همسر شهید سعید رضایی۲۳ خرداد ۱۴۰۴، در دل شب، وقتی سکوت بر فراز سرزمین‌مان حاکم بود، ناگهان سایه‌ای شوم از آسمان فرود آمد، حمله‌ای بی‌رحمانه که خواب را از چشمان ما ربود و دل‌های‌مان را در آتش فراق و دوری فرماندهان و مدافعان وطن سوزاند؛ دلیر مردانی که با عشق و وفاداری به وطن ایستاده بودند، ناگهان جان خود را فدای آرمان‌های بزرگ‌تری کردند؛ خون پاک‌شان در زمین میهن‌مان، نغمه‌ای از ایثار و شجاعت سر داد، یادآور این حقیقت که دفاع از وطن، بهایی دارد.

در آن روزهای پرتلاطم، قهرمانان کشورم با شجاعتی بی‌مانند پای این مرز‌وبوم ایستادند، سعید رضایی نیز یکی از همان جوانان شجاع و فداکار پادگان المهدی(عج) ارومیه بود که در دل این حوادث تلخ، با ایستادگی و دلی پر از عشق به میهن ۲۵ خردادماه بر اثر حمله پهپادی عناصر رژیم صهیونیستی به این پادگان به فیض شهادت نائل و نامش بر لوح افتخار تاریخ ثبت شد.

به‌مناسبت روز زن، فرصتی ارزشمند پیش آمده تا با زهرا جعفری‌، یکی از زنان قهرمان و فداکار کشورمان، همسر شهید سعید رضایی، گفت‌وگویی داشته باشیم چراکه روز زن بهانه‌ای است برای گرامیداشت مقام و نقش زنان در جامعه، به‌ویژه زنانی که در سایه فداکاری و ایثار همسرانشان، در حفظ و پاسداری از آرمان‌ها و ارزش‌ها تلاش کرده‌اند، همسر شهید رضایی نه تنها به‌عنوان یک همسر، بلکه به‌عنوان یک مادر و الگوی صبر و استقامت، نماینده‌ای از زنان ایرانی است که با عشق و فداکاری خود، در راه وطن و خانواده ایستادگی کرده‌اند.

پیوند عشق و شهادت در زندگی همسران شهدا

وداع بی‌کلام

زهرا جعفری در روزهای غم و فراق، خاطرات تلخ و شیرین آن شب‌های پراندوه را روایت می‌کند: آن روز من به خانه مادرم در روستا رفته بودم اما دلشوره عجیبی همراهم بود که اجازه نمی‌داد لحظه‌ای آرام و قرار بگیرم، چندین بار با سعید تماس گرفته و حالش را جویا شدم و او پاسخ داد: نگران نباش، اتفاق خاصی نخواهد افتاد، من در پادگان حضور ندارم و جایم امن است؛ آخرین بار نیز ساعت ۱۶ همان روز، سعید زنگ زد و بعد از احوالپرسی از من و پسرش، به ما امید داده و سپس خداحافظی کرد؛ هرگز باورم نمی‌شد که در آن لحظه داشتم برای آخرین بار صدای سعید را می‌شنیدم، همان آخرین گفت‌وگویی که عملاً حکم وداع بی‌کلام را داشت.

رویاهایی که ویران شد

چند ساعتی نگذشته بود که خبر حمله به پادگان، خواب و رویاهای من را ویران کرد، آن لحظه انگار قلبم برای چند ثانیه ایستاد، اضطراب همه وجودم را فرا گرفت، شماره تلفن سعید را گرفتم، جوابی داده نشد، هر چه زنگ زدم نتیجه‌ای نداشت، به برادرشوهرها و همسران‌شان و پدرشوهرم هم زنگ زدم، اما کسی جوابی نمی‌داد و فقط بی‌خبری بود و بس!

درنهایت همسر یکی از برادرشوهرهایم جواب تلفن را داد و گفت: سعید حالش خوب است و فقط دستش زخمی شده است، گفتم: یک نفر را بفرستید به‌دنبال من بیاید تا من هم به بیمارستان و نزد سعید بروم او گفت: چشم و قطع کرد.

از قضا آن روز پدرم در شهر بود و در همان ساعات اولیه، خبر شهادت سعید را به او داده و گفته بودند: به روستا رفته و زهرا را به بیمارستان عارفیان بیاور، او هم به مادرم خبر داده بود تا من را آماده کند، اما مادرم با وجود آنکه به شدت گریه می‌کرد هیچ حرفی به من نزد، پسرم نیز همراه با مادرم اشک می‌ریخت.

بخشیدن حلقه نامزدی‌

نزدیک خانه پدری‌ام یک مسجد قرار دارد که من از سر ناچاری و بی‌تابی زیاد به آنجا رفته و بعد از خواندن نماز، دست به دعا برداشته و با خدایم راز و نیاز کرده و گفتم: خدایا من حلقه نامزدی‌ام که باارزش‌ترین یادگاری از سعیدم هست را در راه تو نذر می‌کنم تا او سالم و سلامت به خانه برگردد.

دو ساعتی طول کشید تا یکی از فامیل‌ها به‌دنبال من آمده و باهم راهی شهر شدیم، به منزل خودمان که رسیدیم با دیدن شلوغی و جمعیت زیاد، گویی صاعقه‌ای سهمگین بر قلبم فرود آمد، اشک‌ بر گونه‌هایم جاری گشت؛ سعید، نه تنها همسرم، بلکه بهترین دوست و همدمم بود، حالا من تنها مانده بودم، با دلی پر از غم و یادهایی پر از عشق.

زهرا به یاد روزهای گذشته می‌افتد، روزهایی که سعید با لبخند بر لب، در کنارشان بود و زندگی را با عشق و شادی پر می‌کرد، او همچنان حلقه نامزدی‌اش را به یاد او در دست دارد، این حلقه نمادی از عشق ابدی و پیوندی ناگسستنی بود که حتی مرگ نیز نمی‌تواند آن را از هم بگسلد.

زهرا جعفری ادامه می‌دهد: سعید، فرد خوش‌اخلاق و صبوری بود هر بار که به خانه می‌آمد با وجود همه خستگی‌هایش ابتدا با پسرمان ابوالفضل بازی کرده و نبود چند ساعته‌اش در خانه را جبران کرده و سپس ناهارش را می‌خورد، به او می‌گفتم ابتدا غذایت را بخور، وقت برای بازی زیاد است اما قبول نمی‌کرد.

پیوند عشق و شهادت در زندگی همسران شهدا

بابایی دلم برای مهربانی‌هایت تنگ شده

ابوالفضل هشت ساله که کنار مادر نشسته و شاهد گفت‌وگوی ما است، با معصومیت کودکانه عکس پدر را در دست گرفته و بوسه بر قاب بابا زده و با شعری می‌گوید: بابایی دلم برای مهربانی‌هایت تنگ شده، تو از نفس افتادی تا ما نفس بکشیم، قد راست کردی تا ما قد خم نکنیم، در خاک افتادی تا ما در خاک نیفتیم، امروز من نیز همچون تو سرباز رهبرم هستم.

زندگی زهرا اکنون به یک سفر دشوار تبدیل شده بود، اما او با تمام وجود تصمیم گرفته بود که ادامه دهد؛ نه تنها برای خود، بلکه برای ابوالفضل و یاد سعید، او به‌عنوان یک زن قهرمان، نمادی از صبر و استقامت زنان ایرانی است که در برابر سختی‌ها ایستادگی می‌کنند.

این روایت نه تنها داستانی از یک خانواده شهید را بازگو می‌کند، بلکه تجلی‌ای از عشق، فداکاری و امید در دل انسان‌هاست و به ما یادآوری می‌کند که فداکاری‌ها و ایثارها در راه وطن هرگز فراموش نخواهد شد و نقش زنان در این مسیر، به‌عنوان نگهدارندگان اصلی خانواده‌ها، بسیار ارزشمند است.

انتهای پیام
دبیر:
سمیرا محمدی انویق
خبرنگار:
سمیرا محمدی انویق
captcha